#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_19


-عمه خانوم حالا شما ببخشیدشون به هرحال جوونن دیگه،شما بزرگی کن به دل نگیر!

-بار اول و آخری بود که بخشیدم!امروز اومدیم که هم تحفه ای بیاریم،هم مهریه و تاریخ عقد وعروسی رو مشخص کنیم.اگه اجازه بدید من تاریخ ها رو پیشنهاد میدم شما هم مهریه رو معین کنین.

من و پرهام خان هم که نقش دکور!اصن ما نباید چهار کلمه حرف باهم بزنیم؟

انگار بابا صدای ذهنمو شنید که رو به عمه خانوم گفت:

-خب تا ما راجب این مسائل حرف می زنیم، این دوتا جوون هم برن با هم دو کلمه حرف بزنن که بلاخره اشنا شن!

بابایی درست ذهنمو نخوندی؛ من گفتم 4 کلمه ،نه دوکلمه!

عمه خانوم:باشه مشکلی نیست!حق با شماست.

مامان همچنان سکوت پیشه کرده بود؛هی بهش می گم حالا که داره پیشه می کنی، لااقل تقوا پیشه کن،گوش نمی ده که،هم چنان سکوت پیشه می کنه!بابا رو به من گفت:

-دخترم برید تو اتاق مطالعه کمی باهم حرف بزنین.پرهام خان رو راهنمایی کن!

با گفتن "چشم و با اجازه ای" بلند شدم و رفتم سمت اتاق مطالعه پرهام خان هم دنبالم راه افتاد.آخه من که دیگه جواب مثبت رو دادم، این مسخره بازیا چیه؟حرف زدن قبل از جواب دادنه.خاک بر سرت نیاز که انقدر هولی زود جواب دادی.هول چیه؟بحث مرگ و زندگی بود!

با صدای بی روح و پر تحکم پرهام خان به خودم اومدم:

-خب؟

romangram.com | @romangram_com