#اغوا_شده_پارت_47


کاموس: بهرام منو مجبور به کاری نکن که دوست ندارم ،من بی گ*ن*ا*ه قصاص نمیشم

بهرام : تو اگر نمیترسیدی فرار نمیکردی،اگر اونارو نکشته بودی هیچوقت به اینجا نمیرسیدی که بترسی

کاموس: من تمام زندگیم رو باختم ،بخاطر همسر وپسرت میگم دست از سر من بردار......من میرم ،خب! یه جای خیلی دور توم فکر کن منو ندیدی

بهرام: تو هیچ جهنمی نمیری تا زمانیکه...........

صدای آخ بلند بهرام با جیغ خفه یگانه مخلوط شد، بهرام بیهوش روی زمین افتاد .کاموس با تعجب زیاد از ناباوری به یگانه و چوب توی دستاش خیره شد

کاموس: تو چیکار کردی یگانه؟

یگانه: اگه....اگه تورو میگرفت.........اگر میخواست دستگیرت کنه.......منو پسرمم........نمیتونستم اجازه بدم .......من تحمل زندان ندارم.....خدای من چیکار کردم،کشتمش.....من یه قاتلم....کشتمش

کاموس: نه نگران نباش زندست نفس میکشه،ضربه محکمی نزدی ،فقط به اندازه یه خراش و چند دقیقه بیهوشیه

یگانه: من باید برم دکتر بیارم نه؟

کاموس: شاید بهتر باشه خودم رو معرفی کنم ......دیگه هیچ چاره ای ندارم ،اینطوری فقط برای تو و خانوادت دردسر ساز شدم تا الان

کنار سپهر نشست و پسربچه و روی پاش نشوند

سپهر: شما بهترین دوستی هستید که من تونستم پیدا کنم ،دلم میخواد مثل شما پلیس بشم

کاموس: (با لبخند به صورت پسرک نگاهی کرد) شغل خوبیه ولی هر کاری خطرات خودش رو داره ،بنظرم هیچوقت عاشق نشو این بهترین شغله ای که میشناسم خطری توش نیست ........اینطوری هیچوقت احساس نمیکنی همه چیزت رو باختی......وقتی احساست بمیره میتونی از انسان بودن به هرچیزی تبدیل بشی.

یگانه: برای چی میخوای خودت رو تسلیم کنی...مگه نمیگی بی گناهی باید فرار کنی

کاموس: تا کجا باید فرار کنم ؟ تا کی؟

romangram.com | @romangram_com