#اغوا_شده_پارت_14
کاموس: آره حقته...(کلافه بلند میشه و پشت به یگانه قدم میزنه)
یگانه : خب...میشنوم
کاموس: نمیدونم چطور باید بگم.......راستش خیلی گفتنش، برام سخته. بازگو کردنش فقط باعث یادآوری خاطراته
به سمت یگانه برمیگرده تا عکس العملش رو ببینه ولی متوجه میشه یگانه عمیقا به نقطه ای خیره است
کاموس: به چی فکر میکنی؟
یگانه: به سوالت... آدما باهم فرق دارن ،نمیدونم ولی بنظر من اعتماد، اعتماد میاره . من چندساله از همسرم جدا شدم
کاموس: تو یه حادثه همسرم و دخترم رو از دست دادم
یگانه:چقدر جالب .....میخوای بازی کنی! باشه .......زمان بارداری سپهر از هم جدا شدیم
کاموس: چرا جدا شدین؟
یگانه: نوبت تو نیست؟
کاموس: چرا درست میگی.......
یگانه: پس چرا سکوت کردی؟...... (به نقطه ای خیره میشه ،انگار که به خاطره های دور سفر کرده) .....آشنایی منو بهرام خیلی ساده بود ولی بهم علاقه خیلی زیادی داشتیم......شایدم فقط از سمت من اینطور بود ،سالهای اول زندگیمون رویایی بود ولی وقتی خواستیم بچه دار بشیم به مشکل خوردیم
کاموس: چه مشکلی؟
یگانه: نمیدونم چرا دارم زندگی شخصیم رو برای یه آدم تحت تعقیب تعریف میکنم
کاموس:درسته من یه گناهکارم و مجرم ولی نه اونطور که همه چیز صحنه سازی شد که ........قاتل جلوه کنم
romangram.com | @romangram_com