#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_82

الان میزنه ناکارم میکنه!
با ترس نگاهش کردم که یه لبخند محو رو لبش نشسته بود!
یه کم که نگاهم کرد، اون لبخند از رو لبش کنار رفتو دوباره نگاهش به همون نگاه قبلی تبدیل شد!
نگاهشو ازم گرفتوبا لحن غمناکی گفت:
- حق داری بگی آهن پاره!
بدجوری كبود شده!
با تعجب بهش نگاه کردم
نگاهش به صورتم بود
به همون طرفی که دیشب سیلی زده بود!
حالا فهمیدم منظورش از این نگاه چیه؟
عــــــذاب وجــــــدان!
خوبه! بذار یه کم عذاب بکشه!
پسره ی از خود راضی!
انقدر بدم میاد از این مردایی که حرفشونو با زورشون میگن!
به جایی که از بیان استفاده کنن، از عضلات نخراشیده اشون استفاده میکنن!
من نمیدونم اینا که اینجورین دیگه خدا برای چی بهشون زبون داد!
آخه این زبون نفهمارو چه به زبون!
تو همین افکار مالیخویایی ضد مرد بودم که بوی سوختگی به مشامم خورد!
بو؟!
سوختگی؟!
بلند داد زدم:
- وای، غذام!
به سرعت به آشپزخونه رفتمو زیر گازو خاموش کردم!
خوبه کمش کرده بودم، وگرنه این همه وقت الان ذغالی شده بود برای خودش!
یکیشو برگردوندم و دیدم نه، فقط خیلی سخاری شده!
عوضش این طرفش خوبو مغز پخت شده!
چیدمشون تو یه ظرف و نونو ماست و ترشی و یه پارچ آبو گذاشتم رو میز
علی با لباس های تو خونه ای اومدو با لحنی شاکی انگار که داره با خودش زمزه میکنه، گفت:
- به سلامتی غذا هم باید سوخته بخوریم!
ایـــــش!
مردک از خود راضی!
حالا خوبه برای تنبیهش نمیخواستم بهش غذا بدم دلم سوخت براش!
با اینکه باهاش قهرمو نمیخوام باهاش حرف بزنم ولی باید بگم
اگه نگم خفه میشم!
با ابرو هایی گره خورده گفتم:
- شما که خودتون سوخته ی خدادادی هستی، یه روزم شما سوخته ها رو تحمل کن ببین ما بیچاره ها چی میکشیم از تحمل شما!
آخ جون!
حرصش در اومد!
اوه اوه!
ابروهاش چه تو هم قفل شدن!
انگار صدساله که کسی این قفلو باز نکرده!
حقشه!
لبمو یه کم کج کردمو نگاهمو ازش گرفتمو پشت میز نشستم
بدون اینکه نگاه یا تعارفی بهش کنم، شروع به خوردن کردم
اونم یه کم به همون حالت ایستادو منو نگاه کردو بعد از رو رفتو صندلی روبروی منو بیرون کشیدو روش نشست!
آروم شروع به لقمه گرفتن کرد
هر دومون سکوت کرده بودیم و قصد نداشتیم که حرف بزنیم!
چه فایده داره حرف زدنی که هر دفعه یکیمونو آتیش میزنه!
والا!
فکر کرده التماسش میکنم!
به من میگن بهار، نه برگ ...
بی خیال بهار!
باز مثل دیشب ضایع ات میکنه بادت خالی میشه ها!
اونجوری حسابی تو ذوقت میخوره!
ببین کی بهت گفتم!
به صدای درونم شکلکی در آوردم که صدای پق خنده بلند شد!
با تعجب نگاهش کردم که گفت:
- فکر کنم یه ایل دعام کردن که از دستت نجاتشون دادم!
بـــلـه؟
این چی گفت؟
از دست من کیارو نجات داده؟!
نکنه فکر کرده لطف کرده منو گرفته؟!
چشمامو ریز کردمو گفتم:
- خوب گوشاتو باز کن!

romangram.com | @romangraam