#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_61

ای کاش علی اونقدر خوب بود که با دیدن نارضایتی بابا، بی خیال انتقام بشه!
ولی اون هم زخم خورده ست!
بد تر از همه اینه که بابا اونو رو دنده ی لج انداخت!
کاش به بابا گفته بودم علت کارمو!
اون موقع اصلا رضایت نمیداد
حتی شده با حبس کردنم تو خونه!
از در بیرون رفتم
بدون اینکه سوار ماشینم بشم، ازخونه خارج شدم
سر کوچه رفتم و به اولین تاکسی که از جلوم میگذشت گفتم:
- دربست!
جلوی محضری که دیشب علی آدرسشو برام اس ام اس کرده بود، وایستادم
خوبه تو این مدتی که مجبور بودم بهش گزارش کار بدم شماره هامونو به هم داده بودیم!
خیلی زود اومدم، حتی در محضر هم بسته ست!
منتظر میمونم تا علی بیاد
علی!
از کی از معتمد تبدیل به علی شد برام؟
نفسمو فوت میکنمو مشغول نگاه کردن به آسمون میشم
آسمونی که با همه ی بدی ها، هیچ وقت لطفشو ازم دریغ نکرد!
و هر وقت که دلم گرفته بود با من شروع به باریدن کرد
مثل الان که نم نم بارون، دل پر دردمو آروم میکنه!
با احساس سایه ی کسی بالای سرم، سرمو بلند کردمو بهش نگاه کردم
علی بود
با یه پیراهن سبز یشمی که یقه اش سورمه ای بود و لب آستین هاشم سورمه ای بود
همیشه تو این مدتی که دیدمش لباس های تیره میپوشید
بلند شدمو به آرومی سلام کردم
سلاممو جواب دادو با اخم گفت:
- توقع سفید پوشی ازت ندارم، ولی نمیتونستی حداقل یه رنگ دیگه بپوشی!
چی میگه؟
لباسم؟
رنگش؟
مگه چشه؟
به خودم نگاه میکنم
لباسام سرتا پام سیاهه، فقط روسریم قهوه ای تیره ست!
که اونم مثل مشکیه!
شونه ای بالا انداختمو گفتم:
- حوصله نداشتم
- چه خبر؟
- از چی؟ دیدی که موندم وسط میدون جنگ!
- الان اجازه دادن بیای؟!
- خبر ندارن!
- چـــی؟
بی حوصله تر از قبل شونه بالا انداختمو گفتم:
- خبر ندارن!
خودت که دیدی، تو هم که گفتی یا فردا یا هیچ وقت!
- شاید پشیمون بشی!
- من هیچ وقت از زنده موندن سهیل پشیمون نمیشم!
- خوش به حال سهیل!
حرفشو با یه حساسیت یا حتی یه نوع حسودی گفت
نمیدونم، شاید خیالاتی شدم!
بهش نگاه کردمو گفتم:
- من خودمم، فقط هم برای پرستاری از بچه ات میام خونه ات!
نه جهازی دارم، نه حتی دلی!
پس توقع هیچی از من نداشته باش!
- تو به عسل برس، من توقع دیگه ای ندارم!
در ضمن، همچین خانی هم نیستی که بخوام ازت توقع داشته باشم!
تو اصلا با سلیقه ی من جور نیستی!
- تو هم با سلیقه ی من جور نیستی!
فکر نکنی اینجوری و قایمکی و بدون رضایت خانواده ام اومدم خبریه!
من از مرد های سیاه اصلا خوشم نمیاد!
تو هم که سیاهی با این لباس ها سیاه تر هم میشی!
با خشم نگاهم کردو دندوناشو روی هم فشار دادو گفت:
- از اون پسره ی سفید چشم زرد چی؟از اون خوشت مياد؟
اون با سلیقه ی مادمازل جوره؟!
نفس عمیقی کشیدمو گفتم:

romangram.com | @romangraam