#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_48


ولی تو چشمهاش یه غمیه!

امید ورام همون طور که گفته به من کاری نداشته باشه و همون پرستار باشم براش!

حالا به سهیل چطوری بگم که میخوام جدا بشم؟

باید بتوونم

زنده موندن سهیل به این بستگی داره

با چشم های اشکی چادرو از سرم برداشتمو خودمو تو ماشینم انداختم

نمیتونستم حتی به نگاه و حرف های سهیل فکر کنم

آخه من چکار کنم؟!

چطور نشون بدم که بی رحمم!

من؟

بهار!

کسی که تو دل نازکی شهره ست!

چطور نسبت به شوهر خودم بی اهمیت باشم!

وای سهیل!

فکر کرده خسته شدم

تو چشمش اشک جمع شد

ولی لبخندی زدو گفت:

- حق داری بری دنبال زندگیت!

دنبال خوشیت!

دنبال آینده ات!

طلاق گرفتن از یه شوهری که زندانیه بهتر از اینکه هر روز منتظر روز مرگم بشینی!

برو بهار، هر کاری که لازمه انجام بده!

اصلا اینطوری بهتره!

دوست ندارم هر روز میای اینجا!

دوست ندارم اذیت شی!

نمیخوام هر روز چشم های اشکیتو ببینم!

برو آزاد باش!

تا کی بیای و بری و برام غصه بخوری!

برو به زندگیت برس!

خودتو حروم من نکن!

زار میزنم تو ماشین:

چطوری، اخه چطور میتونم از تو بگذرم سهیل؟!

romangram.com | @romangraam