#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_154
زهى خيال باطل که فکر ميکردم با على حرف ميزنه تا چادر سر نکنم!
تازه خوششم اومد
- بله، خيلى رو حجاب حساسه!
- اشکال نداره يه کم که بگذره عادت ميکنى
اينم از اين!
چه ميشه کرد؟!
با هم از اتاق بيرون رفتيم
البته با چه مشقتى!
يادم باشه تو اولين فرصت برم يه چادر راحت بگيرم
اين خيلى قشنگه ولى سخته
به محض اينکه خواستم بشينم زنگ خونه زده شد
حسين با گفتن حتما عمو اينان به سمت در رفت
از جام بلند شدمو به مهمونهاى تازه وارد نگاه کردم
اول عمو احمد اومد
بهش سلام کرديم
بعدش زنو دخترى اومدن که دفعه ى قبلى نديده بودمشون
خيلى برام عجيب بود، چون هر دوشون مانتويى بودن
مانتو زن عموش آزادو بلند بود ولى دختر عموش، مانتوى کوتاهى پوشيده بودو به نسبت آرايش زيادى داشت
به اونها هم سلام کردم و خاله مينا مارو به هم معرفى کرد
زن عمو پروين و دخترش، شهره!
مهمونى قبلى رو به خاطر اينکه شهره دانشجوى شماله و اونجا کار داشته و مادرشم رفته بوده پيشش نتونسته بودن بيان
براى همين امشب دعوتشون کرده بودن
گويا شهره ترم آخره رشته ى مهندسى پليمره و درگير کاراى پايان نامه اشه!
اينا اطلاعاتى بود که مينا خيلى سريع تر از بى بى سى برام گفت
تعجبم وقتى بيشتر شد که شهره با يه تونيک و ساپورت، بدون حجاب يا روسرى اومد نشست
مينا که متوجه تعجبم شده بود، بهم گفت مادر شهره از خانواده ى بى حجابى هست و عموى على هم از اول اينو پذيرفته و دخترشو تو پوشش راحتو آزاد گذاشته!
جالبه
اينا هم از اين مدلاش دارن
عمى على انگار خيلى روشن فکر خودشه
به شهره نگاه کردم
چشمهاى سياهى داشت که به پدرش رفته بودو اثرى از قهوه اى چشگاى مادرشو نداشت
در عوض چشماش مثل مادرش درشت بود
romangram.com | @romangraam