#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_149


خنده ى آدمک، روى برفا

روزاى خوبمو زنده کرده

من دلم گرم هيچکى نميشه

سردمه، سردمه خيلى سرده

بازدوباره داره برف ميباره

باز چه سوکت چه کم اک ميباره

يخ زده دستاى بيگناهم

چشم به راهم فقط چشم به راهم

چشم به راهم، چشم به راهم

ياد به خير

چه شيرين بود ضربه ى اون گوله برفى که تو صورتم زدو من فقط تونستم تا شب باهاش قهر بمونم

طاقت نداشتم باهاش حرف نزنم

يه شوخى ارزش ناراحت کردنشو نداشت

برف برف برف ميباره

قلبم من امشب بى قرا ه

برف برف برف ميباره

خاطره هاتو يادم مياره

بر برف برف ميباره

تا دوباره صدامو دراره

( بابك جهانبخش. برف )

دستى روى شونه ام نشست

به گرمى دستاىى سهيل تو اون روز برفى بود

چشمامو بستمو خاطره ى دستاشو به جون کشيدم

تو اون خلسه ى شيرين بودم که يه دفعه يادم افتاد من ديگه پيش سهيل نيستم

پس اين دستا ...

على ...

با تعجب سرمو چرخوندمو به کسى پشتم ايستاده بودو دستاشو رو شونه ام گذاشته بود نگاه کردم

تو نگاهم خيره شدو گفت:

- شايد نتونم دستاى سردتو گرم کنم، ولى قول ميدم نذارم سردتر از اين بشه

صداقت تو چشماش معلوم بود

حس امنيتو بهم ميداد

چشمامو رو هم گذاشتمو گفتم:

romangram.com | @romangraam