#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_121

اگه اينجورىبود الان مرد توجنگل زياد بود
مشتشو فشردو چشماشو ريز کردو گفت:
- من هيچ نظرى به تو ندارم
ولى اگه بخواى منو
پيچ نى و بر اون پسره کارى ميکنم که هميشه پا بند اين خونه بشى
بااين حرفش دلم ريخت
منظورش چيه!
نکنه سر لجبازى ...
کنارش زدمو گفتم:
- روزى که به تو بله گفتم براى هميشه قيد سهيلوزدم
خيالت راحت باشه
نفس صدا دارى کشيدو از اتابيرون رفت
على از اتوق بيرون رفت
جاى سيليش درد ميکرد
جلوى آينه رفتمو به چهار انگشت قرمز شده وىصورتم نگاه کردم
لباسمو با يه تاپ و شلوارک آبى عوض کردم
هميشه عادت داشتم لباساد باز بپوشم ولى از وقتى که اومدم اينجا ...
ولى امشب فرق ميکنه
امشب داغم
از حس نفرت پرم
نفرت از آدمايى که حتى يک لحظه آرامشو نميتونن تو زندگيم ببينن
على که اهل ديد زدن نيست
اگه ميخواست بلايى سرم بياره تا حالا آورده بود
امشبم اينجورى کرد که منو بترسونه
يه ورقو خودکار برداشتمو شروع به نوشتن کردم
هميشه وقتى دلم ميگرفت شعر ميگفتم
امشبم از اون شبا بود
بى تو دل ميگيردو غمگينو نالان ميشود
از جدايى شکوه کرده، غم نمايان ميشود
از فراغت غم شده در دل هميشه پايدار
گر نيايى قلب منحيرانو سوزان ميشود
خسته و بى تاب از اين اهل زمانه گشتهام
اى خدا پس کى شب هجران به پايان ميشود
دورى از يار عزيزم ماتمى بر دل زده
کى شب ظلمو جدايى ها به پايان ميشود
از همه رانده شدم، دنيا بيابان گشته است
اين بيابان خراب، پس کى گلستان ميشود
شعر از: شيوا
صبح با صداى تق تق در از خواب بيدار شدم
حتما " على ميخواد بره
از جام بلند شدمو از اتاق بيرون رفتم
ديشب زديکاى صبح خوابم برده بود براى همين خيلى خوابم ميومد
سرم پايين بودو خواستم در اتاق على رو باز کنم که همون موقع از اتاق اومد بيرون
نزديك بود بخورم بهش، كه تا يه قدم عقب رفتم هوشيار شدمو خودمو سفت نگه داشتم
تو چشماى على نگاه کردم تا از جلو ى در کنار بره، ولى نگاهش به اون سمت صورتم که سيلى خورده بود خيره بود
سرمو انداختم پايين تا نبينه
ولى بادستش چونه امو گرفتو عميق نگاهم کرد
سرمو تکون دادمو از دستش بيرون کشيدم
دستشو انداختو زير لب گفت:
- يخ بذارروش جاش نمونه
ديشب قرمز بود ولى الان لابد کبود شده که اينطورى ميگه
بهش نگاه کردمو پوزخندى زدمو گفتم:
- ديگه کارش از يخ گذشته
نگران نباش، کسى منو نميبينه که بخواى کارتو پنهون کنى
با ناراحتى اسممو صدا زد
- بهار!
ولى بهش محل نذاشتمو درو تو صورتش بستم
روى تخت رفتمو پتو رو روى صورتمم کشيدم
بوى عطرى که هر روز حالمو خوش ميکرد، امروز با قرار گرفتن سرم رو بالش حالمو بد کرد
يه حس بد همراه با حالت تهوع
حس نفرت
على با سيلى که زد
بايد بهاى سنگينى بده
ديشب براى خودش نفرت خريد

romangram.com | @romangraam