#دزد_قلبم_پارت_73


بلند شدم رفتم تو آشپزخونه آب بخورم بعد از خوردن آب اومدم برم که دستم خورد به لیوان و افتاد شکست

لعنتی سریع خورده هاشو جمع کردم و از آشپزخونه خارج شدم که انگار کسی رو پشت دیوار دیدم چون برقی هم روشن نبود چهره اش مشخص نبود دستشو گرفتم و کشیدمش که جیغی زد و اون یکی دستش که انگار چیزی توش بود رو برد بالا و خواست فرو بیاره رو سرم که اون دستشم گرفتم و گفتم:چه غلطی داری میکنی؟

سریع نگام کرد که برقو روشن کردم با دیدن شکوفه پرسیدم:اینجا چیکار میکنی؟

با من و من گفت:ببخشید .....من....من اومدم آب بخورم که دیدم کسی تو آشپزخونه هست و فکر کردم دزده

پوزخندی زدم و به گلدون تو دستش اشاره کردم و گفتم:با این میخواستی از خودت دفاع کنی؟

چیزی نگفت

نگاهی به چهره اش انداختم

چشمای سبزش اولین چیزی بود که توجه آدمو جلب میکند ابروهای کشیده مژه های بلند بینی کوچیک و لبهای متناسب صورتی رنگ و موهای قهوه ای که تا زیر شونش بود وآزادنه رهاشون کرده بود توجهم به لباساش جلب شد بلوز و شلوار صورتی رنگی به تن داشت که واقعا زیباش میکرد

سرمو تکون دادم تا این چرت و پرتا برن بیرون ازش فاصله گرفتم و با گفتن شب بخیر به اتاقم پناه بردم

پرهام:

دو هفته از اون شب گذشته


romangram.com | @romangram_com