#دزد_قلبم_پارت_72

سری تکون دادم که بهتش بیشتر شد و گفت:پس بخاطر همین امروز

و دیگه ادامه نداد نگاهی بهش انداختم و گفتم:ببین پرهام الان احسان واقعا تو بد شرایطی قرار داره ما باید کمکش کنیم

پرهام نگاهی به من و هومن انداخت و از جاش بلند شد و گفت:باید فکر کنم

و به طرف اتاقش رفت

احسان با ناامیدی گفت:فک نکنم قبول کنه

زدم رو شونش و گفتم:نگران نباش پرهام انقدرم بد قلق نیست

سری تکون داد و بلند شد:من دیگه میرم

-کجا؟ بمون اینجا امشبو

-نه دیگه امشب شیفتم

-آها

تا دم در بدرقش کردم و بعد از رفتنش به سمت خونه رفتم

رو مبل نشسته بودم و داشتم فکر میکردم که نگاهم به ساعت افتاد چه زود سه شده بود

romangram.com | @romangram_com