#دزد_قلبم_پارت_6

-خوب واسه من تعریف کن ببینم

-چیزی نبود بابا با هومن داشتیم برنامه میدیدیم یهو جسی پارس کرد و......

وقتی همه رو براش تعریف کردم متفکر سری تکون داد و گفت:باهات موافقم صد در صد برمیگرده به خاطر گردنبندش ولی تو میخوای باهاش چیکار کنی؟؟

لبخندی زدم و گفتم:بماند

همون موقع شروین و هومن از پله ها اومدن پایین

-چی شد؟؟؟

-هیچی خیلی شانس آوردین درجه ی سوزش کم بوده وگرنه این آقا دیگه صورت نداشت دوتا پماد و یه قطره بهش دادم حواست باشه به موقع استفاده کنه

-باشه مرسی

-خواهش

بعد اومد رو مبل نشست و گفت:تعریف کن ببینم

به شیدا نگاه کردم اونم با نگاه من همه چیو واسه شروین گفت

به محض تموم شدن حرفای شیدا شروین از خنده پهن شد من و هومن حرصی نگاش میکردیم ولی اون همچنان میخندید دست آخر هومن با صدای بلندی گفت:مرض واسه چی میخندی؟

romangram.com | @romangram_com