#دزد_قلبم_پارت_2
تو عمرم از هیچ چیز به اندازه سگ متنفر نبودم
نه این که بترسم نه فقط بدم میومد از این حیوون
سگه داشت منو کر میکند که در ورودی عمارت باز شد سریع رفتم تو تاریکی و تکیه دادم به درخت
-هی آرو باش جسی آروم باش چی شده؟
و بعد نگاهی به درخت کرد چون تاریک بود نه من اونو میدیدم نه اون منو
-پرهام داداش چی شده ؟؟ چشه؟؟
-نميدونم چسبیده به این درخت ولشم نمیکنه
-لابد کسی رو دیده جسی چی شده کسی رو دیدی؟؟؟
جسی شروع کرد به پارس کردن دوباره. من که ضربان قلبم رفته بود رو هزار کافی بود حیاط یکم روشنتر میشد اونوقت ديگه کارم تموم بود
احساس کردم پرهام سرشو گرفت بالا و بهم خیره شده هول شدم و دوباره رفتم عقبتر که شاخه زیر پام صدا داد
-تو هم شنیدی؟
romangram.com | @romangram_com