#دزد_قلبم_پارت_18
خندیدم و گفتم:به من زنگ زده بود گفت تازه از شرکت دراومده
-اووو رفت تا دوساعت دیگه بیاد
زندایی اومد تو سالن:سلام هومن جان خوش اومدی عزیزم
یهو جیغ کشید:صورتت چی شده؟
بلند شدم و گفتم:سلام زندایی ببخشید زحمت دادم چیزی نیست یکم سوخته
اخم ظریفی کرد وگفت:این چه حرفیه بشین ببینم دلمون برات تنگ شده درد نداری؟ اگه میخوای واست پماد بیارم
-نه ممنون پماد دارم
-البته منظورش از دلمون خودش و باباس من که ده سالم نبینمت ککمم نمیگزه سر خر میخوام چیکار
-ایمااااااان
-جوووونم هومن جون هر روز به ما سر بزن
همینجور مشغول حرف زدن بودیم که زنگ درو زدن
-فک کنم پرهامه
romangram.com | @romangram_com