#دزد_قلبم_پارت_100

شروین با مظلومیت گفت:چه جوری؟

چاقویی برداشتم و یه توت فرنگی برداشتم بعد از حلقه کردنش چاقو رو دادم دستش و اونم مشغول شد به هومن نگاهی کردم با لبخند به من نگاه میکرد متقابلا لبخندی زدم که با همون لبخند شروع به حلقه کردن شد

بعد از نیم ساعت خمیر آماده شده رو توی فر گذاشتم و نگاهی به ساعت انداختم شیش بود

هنوز وقت داشتم برگشتم و با دیدن اون دوتا لبخندی زدم

کارشون تموم شده بود و شروین سرش رو میز بود و هومنم سرشو به صندلی تکیه داده بود

رفتم سمتشون و گفتم:مرسی دستتون درد نکنه

با این حرفم جفتشون صاف نشستن سرجاشون

خنده ای کردم و با اشاره به صورتاشون گفتم:بهتره سريعتر برین دوش بگیرین

شروین از خدا خواسته بلند شد و درحالیکه به سمت بالا میرفت گفت:خدا خیرت بده شکوفه جون خیر از جوونیت ببینی مادر

خندیدم و سری تکون دادم

هومن بلند شد و به سمتم اومد و با مهربونی گفت:خسته نباشی

لبخندی زدم:مرسی شما هم همینطور

romangram.com | @romangram_com