#دوسه_تا
#دوسه_تا_پارت_16


امیر:گوشت بازکن تینا اگر پاشن بیان میام اونجا میکشمش فهمیدی،

امیر چی میگی.

امیر:همین ک گفتم.

اصن به توچه ربطی داره تو مگه کیه منی نه بابامی نه شوهرمی نه برادرمی هیچ کسم نیستی به توچه دخالت میکنی؛

پاشدم رفتم تو آشپزخونه وای چی میگ پسره خل اخه به اونچه .

بچه ها من دارم میرم خونه مریم و فاطمه میدونستن جریان گفتن باشه خبرمون کن بخندیم. اخه میدونن چه میکنمم اخه خخخ

رفتم خونه تواتاقم آماده شدم یه تیپ خفن زدم بگین چی

پاشدم یه لباس گشاد پوشیدم. صورتم نقاشی کردم. با مداد ابروهاموپهن کردم. پیوند وسطش کشیدم رژگونه پرنگ زدم رژ تا بالای دماغم کشیدم یه خال بزرگ رو دماغم گذاشتم چشامو پشتش سایه سیاه کشیدم موهامو با کلیپس بزرگ بالا دادم انگار برج میلاده خخخ یه دمپایی پوشیدم یه اسپره توالت زدم شال گذاشتم سرم از پله ها امدم تا امدم پایین نگاه بابا و تیام اومد سمتم اول تعجب کردن بعد زدن زیرخنده.از خنده بابا و تیام نگاه مامان اومد سمت پله تا دیدمنو با دستش زد روصورتش گفت خاک برسرم این چه وضعیه دختر آبرومون میره برو عوض کن تا نیومدن تا اینو گفت صدا زنگ درامد.

زینگ زینگ..

دیگ مامان امدن نمیشه عوض کرد مامان چشم غره رفت.

من رفتم تو آشپزخونه مامان صدام کرد چایی بیارم تو چایی داماد خل قرص اسهال ریختم هم زدم تا رفتم تو پذیرایی خانواده داماد با هنگ نگام کردن چایی تعارف کردم برداشتن .نشستم. پسره چایشو خورد. گفتن برین باهم حرف بزنین. پاشدیم بریم اتاق پسره گفت دسشویتون کجاست گفتم سمت راست رفت دوباره امد بریم اتاق رفت دسشویی قرصه کارخودش وکرد منم رفتم پایین گفتم بابا نمیدونم داماد معتاده چیه سیصد بار رفتن دسشویی منم مسخره خودشون کردن.

بابا پسره:ببخشین تروخدا به زنش گفت آبرمون رفت زن این چش شده چی میزنه انقد دسشویی میره اخه پاشو بریم پاشو آبروم رفت پاشدن پسرشون برداشتن رفتن. تارفتن خونه ترکید فقط مامان چپ چپ نگاه میکرد. گفت کاره خودتو کردی

با یه لبخند ملیح مامان و نگاه کردم. از دستم خیلی شاکی بود تیام با یه لبخند نگام می‌کرد

دلم برای بغلای داداشم تنگ بود چند روزه که. باهم حرف نزدیم

تیام عاشق دختر خالم زینب بود اونم تیام می‌خواست قرار شد وقتی درسشون تمام شد بریم خواستگاری.

تیام بره تنها میشم خونه

از فکر در اومدم و گفتم بی‌خیال مامان

مامان:بایه اخم گفت دختررررررر ابروی منو بردی تو

تعظیم کردم با خنده گفتم:ننه مخلصم بخند بابا

مامان کفریییی شد و افتاد دنبالم من بدو مامان بدووووو

مامان:دختره چش سفید ننه عمته

بابا:باز یه چی شد خواهرمو کشیدن وسط

بابا و تیام. بهمون میخندیدن

آخرش مامان گفت خدا. شفات بده دخترم و رفت تو آشپزخونه

خندیدم

بابا:حقا دخترمنی به خودم رفتی

بله دیگ به بابا گلم رفتم.

و رفتم. داخل اتاق

نمی‌دونم چرا امشب دلم بغل داداشمو می‌خواست

تصمیم گرفتم این قهره مسخره را تموم کنم رفتم پشت دره اتاقش در زدم دروباز کرد. تا منو دید. تعجب کرد

گفتم. ممکنه یه روز نباشم ممکنه فردا پانشم اومدم آشتی کنم

تیام دستشو باز کرد. و آروم منو تو بغلش گرفت و گفت: این حرفا نزن توهمیشه پیشمی این حرفا به خواهر من نمیاد ک مظلوم شه هاا

خندیدم و گفتم باش

دستمو کشید. و بردم سمت تخت. باهم. دراز کشیدیم و گفتم اون روز چت بود

تیام آهی کشید و گفت هیچی با زینب. بحثم شده بود الان آشتی کردیم

romangram.com | @romangraam