#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_97
از آشپزخونه بیرون زد
لبم کج کردم اداش دراوردم
_پسره یخچال...
نگاهی به ظرف ها انداختم
_اووووه خوبه 4 نفر بودین و انقد ظرف کثیف کردند...
آهی کشیدم و
چشم چرخوندم شاید ماشین ظرف شوی پیدا کنم و نصف از کارا بندازم گردنش
ولی خبری از ظرف شویی نبود ...
با لب و لوچه آویزون نگاه غم زدم به ظرف های کثیف بود که
صدای پیس پیس کسی توجهمو جلب کرد
با دیدن نیلا که بین یخچال و کابینت قایم شده بود
چشمام گرد شد_تو اینجا چیکار میکنی؟؟
چهرش مظلوم کرد_گشنمه..
خندیدم_کارد بخوره به اون شکمت نمیگی میبیننت...
یهو فکر پلیدی به ذهنم رسید
میتونستم شستن ظرفا بندازم گردن نیلا
لبخندی زدم_بیا خوواهری برات غذا بکشم عشقم...
نیلا لبخند پهنی زد _قربونت برم...
براش توی ظرف برنج کشیدم و تیکه جوجه کباب کنار ظرف گذاشتم
که یهو با صدای مهبد ترسیده هینی کشیدم_هنوزگرسنه ای مگه؟؟
لبخند زورکی زدم _آره...
پشت میز نشست
نیلا با نگاه زاری سرک کشید
مهبد_منتظر چی هستی؟؟
_آ من میرم تو اتاقم غذا بخورم...
مهبد _اگه حضور من ناراحتت میکنه برم؟؟
صورتم مظلوم کردم_آره...
از این همه رک گوییم خشکش زد
یهو بلند خندید_باشه..میرم بیرون..راحت باش شکمو
از پشت میز بلند شد از آشپزخونه بیرون رفت
نفسم آسوده بیرون دادم
که نیلا سریع بیرون اومد ظرف ازم گرفت
تند تند مشغول خوردن شد
_یواش بابا خفه نشی...
دهن پرش باز تا جوابم بده که
با دیدن سایه ای که به سمت آشپزخونه میومد سریع پریدم پشت یخچال و قایم شدم...
خودم بیشتر جمع کردم تا دیده نشم
صدای تق تق پاشنه کفش زنانه نزدیک تر شد
_وا نیلو جون چقد میخوری!؟
نیلا_هان؟؟
آهان..مال شماست؟؟
تمنا_نه عزیزم ولی پرخوری زیاد باعث میشه از ریخت و قیافه بیافتیا..
romangram.com | @romangram_com