#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_76




سینان به پلاستیک مشکی جلوی پامون اشاره کرد_هماهنگ شده ..یکیتون به عنوان خدمتکار به اون خونه میره و دیگری مثل قبل برای دزدی...





نیلا_ولی ما که نمیدونیم چه پرونده ای رو باید بدزدیم

خونه یه سرگرد هم حتما کلی پرونده هست...





سینان سری تکون داد

_یه پرونده با پوشه زرد

داخلشم عکس کلی دختر با مشخصات

و شواهد و مدارک مربوط بهش....





بهت زده آب دهنم قورت دادم_این پرونده مربوط به شماست؟؟





پوزخند ترسناکی زد_آره..





نیلا_شما قاچاق دختر......





بدون اینکه بقیه سوال نیلا رو گوش کنه بی تفاوت جواب داد _آره..

حالا سریع تر لباستون عوض کنید ..





من و نیلا نگاهی به سینان و اون با دیگارد های هیز که تمام مدت چهار چشمی زل زده بودند به ما انداختیم

_جلوی شما؟؟





پوزخندی زد_اره بذارماهم لذت ببریم مگه شما فاحـــ ...





نیلا با عصبانیت بهش توپید_اون کلمه رو کامل کنی یه جوری میزنمت صدا هویج دربیاری..





سینان ابروهاش بالا پرید

یهوو بلند زد زیر خنده_وحشی کوچولوها...





ولی یهو اخم کرد_اینبار ازین گستاخیت میگذرم ..ولی دفعه بعد بهتره اون دهنت ببندی که هرجا باز نشه...

رو به بادیگارد ها کرد_برید پایین...





پشت سرشون از ماشین پیاده شد_پنج دقیقه وقت دارید لباساتون عوض کنید





و در ماشین محکم بهم کوبید





نیلا_مردک پشمالو...

خم شدم و پلاستیک رو از جلوی پام برداشتم





یکی از مانتوهارو بیرون کشیدم و نگاهی به سایزش انداختم_فکر کنم رسما مارو با فیل اشتباه گرفته..





نیلا_من این مانتوهای گشاد نمیپوشم...





شونه هام بالا انداختم _منم نمیپوشم...





نیلا_میتونیم ازشون بخواهیم ببرنمون خونه تا لباس عوض کنیم





اونوقت از در پشتی فرار میکنیم

هان..؟؟





با لبخند سرم تکون دادم_آره ...عالیه..اونوقت دیگه راحت میشیم





دست به سینه دوتای به صندلی تکیه دادیم ...

بعد از چند دقیقه در باز شد و سینان با تعجب به ما که هنوز بی حرکت بودیم نگاه کرد داد زد_چرا حاضر نشیدین؟؟





نیلا_مارو ببرین خونه تا لباسامون عوض کنیم..این لباسا سایز بادیگارد هاتونه ..نه ما...





سینان از عصبانیت رنگ صورتش قرمز شده بود

زمزمه کرد_حقتونه همین الان بفروشمتون به شیخ های عربی ..تا آدمتون کنن...





داد زد_حیدر سوارشو...





نیلا کنار گوشم زمزمه کرد_مارو از شیخ میترسونه..





سینان روی صندلی نشست و در محکم بهم کوبید_سریع تر ادرس اون خراب شدتون بده..به اندازه کافی علافمون کردین ...





نیلا تند تند ادرس بهشون داد





بعد از یک ربع جلوی ساختمون نگه داشت رو به من کرد_برو واس هردوتون لباس بیار

وای به حالت فکر فرار به سرت بزنه . .





وگرنه آینده بدی رو برای خواهرت رقم میزنم...

romangram.com | @romangram_com