#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_57
عرفان_بله بله..بیشتر فکر میکردین دوتا جن یا روح دارن بازیت میدن
بلند خندید
سینان_زهرمار
خندم گرفته بود..
نیلو نیشگونی ازم گرفت که لب و لوچه جمع شد از درد
چپ چپ نگاهش کردم ولی اون خونسرد به پسرا زل زده بود
سینان_درسته ..دوقلو بودن چیز عجیبی نیست..همین شما دوتا هم دوقلو هستین که خاک برسرتون اصلا شبیه هم نیستین..
ولی این دو خوواهر کپی هم هستن...
رو به ما کرد_فرقتون چیه؟؟
با چشمای گرد شده نگاهش کردم_هان؟؟
سینان_تفاوتتون ..چیزی که بشه شما رو از هم تشخیص داد...
دهن باز کردم که جای ماه گرفتی روی بدن نیلو رو بگم که..
نیلو با اخم گفت _هیچی..
سینان_واقعا؟؟؟
عرفان_نظرت درمورد نقشه ام چیه؟؟
سینان نگاهش ازما گرفت به عرفان دوخت_یعنی چی نقشه ات؟؟نقشه که میگفتی این دوتا هستن؟؟
نکنه میخوای مثل من رادمهر رو هم بترسونی؟؟
عرفان بلند خندید_نه ..واس اون نقشه دیگه ای دارم...
احسان_این دوتا خواهر تا اخر انجام کار بهمون کمک میکنند..
دلم میخواست بهش بگم به همین خیال باش..ولی ترسم ازین دو برادر اجازه اینو نمیداد
سینان_دیونه شدین این دوتا ادم معمولین..
پوزخندی زد _بهتر بگم دوتا بچه کوچولو..
چجوری میخوان بفرستینشون تو خونه یه ادم خلاف کار و عوضی ؟!
هفت خط؟؟
*نیلو *
عرفان_نترس تعلیمشون میدیم
تای ابروم بالا رفت
انگار با دوتا دور از جون خودمون نفهم طرف بود
سینان گوشیش از جیبش بیرون کشید و نگاهی به صفحه اش انداخت_ خودتون میدونید این کار به شما سپرده شده من
دیگه باید برم..
میشه تا بیرون همراهیم کنید
باید کمی حرف بزنیم...
احسان و عرفان از روی مبل بلند شدند و سه تایی از خونه بیرون زدند
کلافه خودم روی مبل پرت کردم_اینا خودشون مث خر از رادمهر میترسن ..اونوقت من و توچجوری بریم مدارک به اون مهمی بدزدیم و بیاریم..
اگه راحت بود خودشون اینکارو میکردند...
نیلا آهی کشید_ابجی من وصیت میکنم واس مراسمم خرما با مغز گردو و شکلات با مغز فندوق بیارین...
زدم پس کلش_چرند نگو نیلا ..بهت که گفتم ما به اون خونه نمیریم...
نیلا_امیدوارم بتونیم از زیرش فرار کنیم....
با ورود پسرا ساکت شدیم..
عرفان_خب به دلیل اینکه ممکنه فرار کنید
تا زمان انجام ماموریت تو اتاق قبلی زندانی میشید
فردا هم احسان بهتون روش کار با وسایل جاسوسی یاد میده..
منم بهتون فنون دفاعی یاد میدم که بتونید از خودتون دفاع کنید و نمیرین...
نیلا لب زد_پیش مرگمون شین..
عرفان تو یه حرکت ناگهانی دست نیلارو گرفت به سمت خودش کشید
که نیلا توی بغلش فرو رفت_قبل هرکاری من زبون تورو کوتاه میکنم..مطمءنم خیلی بکارت میاد..
همین زبونت سرت به باد میده
با چشماش به من اشاره کرد_احسان میبریش اتاق...باید با خوواهرش دو کلمه حرف بزنم...
به سمتش دویدم_بیخود...
romangram.com | @romangram_com