#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_56
داشت خندم میگرفت ..
اخمی کردم
سینان به سمت من که گوشه اتاق ایستاده بودم اومد..
که عرفان سریع پرید جلوش_بیا بریم...جو زده شدی بابا
سینان_خیلی واقعیه...شایدم خودشه..
عرفان دستش کشید_بیا بریم خل شدی بابا...
از اتاق بزور بیرون بردش
پشت سرشون بی صدا به راه افتادم
به انتهای راه رو رسیدیم
که سینان با دیدن نیلو پایین راه پله ها خشکش زد...
سریع به عقب برگشت
تا چشمش به من خورد
هینی کشید_یا خدا اینجا چه خبره...
چشماش تا اخرین حد ممکن گشاد شده بود
عرفان خودش بی تفاوت نشون داد_سینان دیونه شدی؟؟
سینان من من کنان من و نیلو رو نشون داد_دوتا شدن!!
عرفان _کی؟؟
سینان _نیلو..
عرفان_بابا بیخیال..نیلو که پیش احسان نشسته نگاه کن ...
با حرفش به احسان اشاره کرد
که به مبل زل زده بود و حرف میزد
ولی بخاطر پشتی بلند مبل معلوم نمیشد کی اونجا نشسته...
دلم میخواست بشینم و بلند بزنم زیر خنده..
کم کم داشت ازین بازی خوشم میومد
یهوو سینان با عصبانیت تمام ،
پله هارو دوتا یکی پایین رفت جلوی نیلو ایستاد
...
انگشتش محکم توی شکم نیلو فرو کرد
که اخی گفت..
سینان_منو دست انداختین...بیشعورا
عرفان بلند زد زیر خنده_وای سینان قیافت دیدنی بود..
از پله ها پایین رفتم کنار نیلو ایستادم_حالت خوبه؟؟
نیلو_آره..
چپ چپ به سینان نگاه کردم_اون نیزه رو یواش تر فرو میکردی..شکم خوواهرم سوراخ شد
پوزخندی زد_واس فهمیدن اصل قضیه لازم بود ..دوتا بچه میخوان منو دست بندازن
مثل خودش پوزخند زدم_بله..اگه قیافه چند لحظه پیشتون رو نادیده بگیریم اصلا نترسیدین
بی توجه به حرفم
به سمت احسان رفت
مردک چلغوز انگاری این خلاف کارا بوی از ادب و تربیت نبردن...
نگاه بدی به احسان انداخت_از تو انتظار نداشتم
احسان شونه هاش به علامت ندونستن بالا انداخت_منم مثل تو چند دقیقه پیش فهمیدم...
سینان روی مبل نشست
ماهم پشت سرش رفتیم رو به روشون ایستادیم
احسان_ ولی سینان فکر نمیکردم انقدر خنگ باشی که فرق دووتا ادم نفهمی... ازت نا امید شدم
سینان نگاهی به من و نیلو که کنارهم ایستاده بودیم انداخت_واقعا بیش اندازه شبیه بهم هستند..
فکر نمیکردم با دوتا خواهر دوقلو طرف باشم..
romangram.com | @romangram_com