#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_15




نیلا مثل خمیر وارفت_جدی..؟؟

سری تکون دادم_آره ببین یجوریه ..چجوری بگم

بهت نمیاد..





آهی کشید_باش پس نمیخرمش...

بریم یه جای دیگه

تند تند گفتم_نه نه..اصلا حالا که بهتر نگات میکنم میفهمم خیلی بهت میاد...

فیت فیت تنت انگار واس خودت دوختنش...





وای بخصوص کمر باریکت چقد زیبا دیده میشه...





نیلا بلند زد زیر خنده_نفس بکش خواهر نفس...

لازم نیست دروغ بگی میدونم ازینکه این چادر پوشیدی و از صبح هم سر پایی خسته شدی..





لباس پس میدم فردا با یکی بچه ها میام خرید





نفس آسوده ای کشیدم_مرسی که درک میکنی...داشتم جر میخوردم دیگه..





چشمکی زد_تمام حس های تورو منم دارم خواهری...دوقلو هستیما

یک روح در دو بدن...





_جون فلسفتو عشقه...





نیلا لباس پس داد

و شماره پسره رو گرفت

_میخوای چیکار شمارشو..؟

خندید_خونه خالی پیدا کنه بریم حال کنیم دیگه..

چشم غره ای بهش رفتم که

نیشش باز کرد_آقا پسره بوتیک لباس دارم مخش کنم هرروز لباس مجانی میده بهم...دیگه نصف مشکلم حل میشه

_خاااک تو شلوارت نیلا

با حرفم سریع پاچه شلوار جینش که خیلیم تنگ بود و چسبیده بود به پاش به سختی گرفت





تکون داد

متعجب گفتم_چیکار میکنی؟؟

خندید_دارم خاکای که تو شلوارمه رو تکون میدم...





_کمی مکث کردم_بعدش دوتایی زدیم زیر خنده

کنار ماشین سریع چادر و روبند باز کردم و _واای داشتم خفه میشدم...

استارت زدم

نیلا چادر توی پلاستیکش گذاشت

ریز خندید_دوباره لازم میشه

_آره اگه خودت بپوشی...





وبه سمت خونه رفتیم

وارد کوچه نشده باز نگاهم روی آقای غلامی موند که دم در کشیک ایستاده....





رو به نیلا کردم_برو پایین این چادرم بنداز روی سرت هواتاریک زیاد دید نداره

فقط خوب خودت جمع کن دیده نشی...





نیلا سریع خودش زیر صندلی جمع کرد





درب پارکینگ باز کردم و ماشین داخل بردم





تمام مدت آقای غلامی نگاهش روی من بود

نمیدونستم کی از هیز بازی این مرد راحت میشدم

کارش شده بود کشیک کشیدن برای رفت و آمد من..





زمزمه کردم_نیلا این کلید زاپاس روی صندلی...غلامی رفت بیا بالا در باز میذارم

نیلا _باشه...فقط زود ببرش این زیر خفه نشم..





از ماشین پیاده شدم

بی توجه بهش

به سمت آسانسور رفتم

که صدای نحسش بلند شد_خسته نباشی نیلو جان..





لبخندی بزور روی لبم نشوندم_ممنونم





در ب آسانسور بسته شد





نفس راحتی کشیدم





خودم توی خونه پرت کردم...

در نیمه باز گذاشتم تا نیلا بیاد





مشغول عوض کردن لباسا شدم

وارد آشپزخونه شدم

که صدای زنگ گوشیم بلند شد

با دیدن شماره نیلا

متعجب تماس وصل کردم

romangram.com | @romangram_com