#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_76
با صدای بچگونش جواب داد:
-بله...
-خیلی خوبه. ببینم از آمپول که نمیترسی؟؟؟؟
با ترسی که تو چشماش بود و سعی میکرد پنهونش کنه گفت:
-نه...خیلی آمپول میزنم.
لبخندی زدم و گفتم:
-آفرین... الانم باید آمپول بزنی.
- میشه الان نزنم؟
-چرا؟
به مادرش نگاه کرد که داشت بی صدا به ما نگاه میکرد. با تردید گفت:
-گوشتو بیار جلو.
گوشمو بردم جلو دهنش. من من کنان آروم گفت:
من...از آمپول...میترسم. خیلی درد داره.
اومدم جوابشو بدم که دکتر مهرزاد اومد تو. رو به پسر گفت:
سلام آقا حسام شجاع... خوبی؟
حسام با دیدن مهرزاد لبخند شیرینی زد و گفت: خوبم. ولی باید آمپول بزنم.
مهرزاد: اگه آمپول نزنی که حالت خوب نمیمونه.
romangram.com | @romangraam