#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_74
-که اینطور...پس بالاخره رفتی قاطی مرغا؟
از تو آینه بهشون نگاه کردم. دکتر وزیری و مهرزاد و گوهری مشغول حرف زدن بودن.گوهری خندید و سرشو پایین انداخت.مهرزاد خندید و گفت:
-چه پسر با حجب و حیایی...چه خجالتیم می کشه.
گوهری ضربه ایی به بازوی مهرزاد زد و گفت:
-نوبت تو هم میشه.
-مهرزاد: من که از خدامه که زودتر نوبتم بشه ولی کسی حاضر نمیشه با من ازدواج کنه...
وزیری دستشو روی شونه ی مهرزاد گذاشت و گفت:
-همین الانم خیلی ها حاضرن بهت جواب مثبت بدن
-مهرزاد: نفرمایید...تا زمانی که دکتر خوش تیپی مثل شما هست کی به من نگاه می کنه؟
-گوهری: خدایی اینو راست میگه دکتر...خیلی خاطر خواه دارین.
دکتر وزیری خندید و کفت:
-برین پی کارتون...
بیتا که مثل من از آینه داشت به اونا نگاه می کرد گفت:
-زود باش تا دکتر مهرزاد نرفته بریم یه ذره باهاش صحبت کنیم.
-بریم چی بگیم؟ من نمیام.
-لوس نشو دیگه...الان سر و کله ی طناز پیدا میشه ها.
بیتا که دید من از جام تکون نمی خورم گفت:
romangram.com | @romangraam