#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_55

سرشو بلند کرد و با دیدم لبخندی زد و گفت: سلام... از این طرفا؟؟؟

سینی و رو میز گذاشتم و گفتم: براتون قهوه آوردم، بهتون قولش و داده بودم.

یه ذره نگام کرد و گفت: دختر تو چقدر خسیسی.... با قهوه ی بیمارستان می خوای از دلم در بیاری؟

-مگه قهوه ی بیمارستان چشه؟

پرونده رو گذاشتم رو میز و قهوه ی خودمو برداشتم و یه قلپ ازش خوردم و گفتم:به نظر من که خیلی م خوبه.

سینی رو برداشتم و گفتم :

اصلا هر دو تاشو خودم می خورم...

همینطور که می رفتم سمت در یه قلپ دیگه خوردم و گفتم: وای خدا جون....چقدر خوش طعمه....بهترین قهوه ایه که تا حالا خوردم.

مهرزاد در حالی که می خندید گفت:بیا بابا... دلمو آب کردی...

برگشتم و دوباره سینی و رو میز گذاشتم.مهرزاد قهوه شو برداشت و گفت:

-تو اگر دختر کور و کچلم داشته باشی با تعریفات براش شوهر پیدا می کنی.

-اولا قهوه به این خوشمزگی نیاز به تعریف نداره....بعدشم به قیافه ی من میاد دخترم کور و کچل باشه؟

-قهوه ش خوشمزه ست....ممنون. ولی تو بیمارستان قبول نیست.

-خب من معمولا شیفته شبم و شما هم روزا میاین سر کار...واسه ی همین وقتای آزادمون با هم یکی نیست که من بتونم دعوتتون کنم.

موبایلم زنگ خورد. پری بود:

-پری:کجایی؟

-پیش دکتر مهرزادم...الان میام


romangram.com | @romangraam