#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_41

حیف که نمی تونم وگرنه یه دونه میزدم تو فکش تا انقدر بلبل زبونی نکن... سرمو انداختم پایین و گفتم: معذرت میخوام

- بهتره برین بیرون، گویا حالتون خوب نیست.

هر چند که نمی خواستم آتو دستش بدم ولی حالم خوب نبود و ترجیح دادم برم بیرون. البته حق با مهرزاد بود و خیلی روبه راه نبودم. اگر کوچکترین اتفاقی برای مریض میوفتاد همه میریختن سرم.

*****************

از اتاق مریض اومدم بیرون. به ساعتم نگاه کردم. ۶ بود. حتما الان همه خونه ی عمه جمع شدن..... یعنی الان کاوه چیکار میکنه؟؟؟؟

لبخند تلخی زدم و رفتم توی استیشن نشستم. سرم خیلی درد میکنه. گوشیم زنگ خورد.... مامان بود. از اینکه صبح باهاش اونطوری حرف زدم ناراحت بودم.

-جانم مامان جان؟

-سلام مادر... خوبی؟

-آره... مامان بابت صبح معذرت میخوام. میخوام از دلتون در بیارم. شب شام درست نکنین مهمون من... میخوام ببرمتون یه جای خوب

-.........

-مامــــــــــــان؟؟؟؟ چی شد؟

مامان با من من گفت: آناهید جان.... راستش...

ساکت موند. خواستم چیزی بگم که صدای یکی از اونر خط اومد که گفت: زن داداش آماده شدی؟ ما دم در منتظریم

با شک پرسیم: صدای عمو بود؟

-آره عزیزم.

-مگه امشب مهمونی دعوت نیست؟ شمارو کجا میخواد ببره؟

-آناهیدم عمو اومده که...


romangram.com | @romangraam