#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_135
-هیچی.
عمش هم باهام گرم و صمیمی بر خورد کرد. نذاشتم مثل دفعه قبل من و اونو تنها بذارن و همراه بقیه رفتم تو سالن...نمیدونم چرا اتقدر ازش خجالت میکشیدم...نه به سری قبل که عین خیالمم نبود و نه به حالا....
همه نشسته بودن و منم سرمو از خجالت انداخته بودم پایین و با انگشتام بازی میکردم و به حرفای بقیه گوش میدادم. پری سقلمه ایی بهم زد و آروم گفت:
-چته؟ بیچاره مرد بس که نگات کرد....یه بار نگاش کن ببین چی میگه خب.
-نمیدونم چم شده....روم نمیشه.
-پری خندید و گفت:
-مردشور تو ببرن.
بعد از کلی حرف زدن عموی بزرگ آرتام گفت:
-خب اگه همه راضین یه صیغه ی محرمیت بخونم که این دوتا جوون مشکل شرعی نداشته باشن تا بیژن بیاد و مراسم عقد و بگیریم.
با شنیدن کلمه ی عقد سرمو سریع بلند کردم و برای اولین بار به ارتام نگاه کردم. خیلی خوشگل شده بود، طوری که نگاه گرفتن ازش غیر ممکن بود. یه کت و شلوار طوسی تیره پوشیده بود که یقه ش مشکی بود.صورتش شیش تیغه بود و موهای قهموه ایی و خوشحالتش و بالا داده بود. انگار ترس و تو نگام دید چون لبخند اطمینان بخشی زد. عموش ازش خواست که کنار من بشینه تا صیغه رو بخونه. آرتام کنارم نشست و آروم پرسید:
-من شاخی چیزی در آوردم؟
-چی؟
-پرسیدم شاخ در آوردم که ازم میترسی و نگام نمیکنی....
و بعد از فکر کردن ادامه داد:
-یا شاید پشیمون شدی؟....اگر همینطوره تا دیر نشده بگو...
-همین الانم خیلی دیره....اینا که مسخره ی ما نیستن...ولی به هر حال مطمئن باشین که پشیمون نیستم.
-امیدوارم.
romangram.com | @romangraam