#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_121
برگشتم سمت فریاد و داد زدم:
_ من هیچ جا نمیام، منو قاطی مسخره بازی هات نکن
تصور عاشقانه های فریاد به بهار برام شکنجه بود چه برسه واقعیتش!
فریاد با اخم اروم گفت:
_ رو حرف من حرف نزن
با حرص جیغ زدم:
_ حرف میزنم
فریاد اروم تر اما ترسناک تر گفت:
_ حرف نزن
بهش نزدیک شدم دستامو کوبیدم به سینش و داد زدم:
_ حرف میزنم، حرف میزنم، حرف میزنم!
سرشو کمی به سمت پایین خم کرد و لبشو با زبونش خیس کرد و چشماشو بست و گفت:
_ دوباره بگو
بدون ترس زل زدم تو چشمای وحشتناک و آبیش و اروم و شمرده شمرده گفتم:
_ حرف م ی ز ن م
یهو تو یه حرکت بازومو چنگ زد و گردنمو گرفت و منو پرت کرد رو میز و در حالیکه همون طوری گردنمو گرفته بود روم خم شد و داد زد:
_ خوب گوشاتو باز کن، همه چی تو میدونم، اینکه مامانت زن عموته، اینکه سه تا پسر پولدارو تیغ زدی و دورشون زدی و در به در دنبالتن تا خونت بریزن، اینکه کجا و کی و با کیا میپری، کلاس رقصت، آموزشگاهت، محل سابق کارت، دوستای رنگارنگت، حتی مارک عطرت
فشار دستشو رو گردنم بیشتر کرد و غرید:
_ نیاز آرام، من همه چی تو میدونم، تو ازم چی میدونی؟ هرچی میدونی و خودم خواستم که بدونی، حتی اینکه اموزشگاهم کجاست، پس ادای زرنگارو در نیار، بخوام نابودی
یهو ولم کرد و من زود نیم خیز شدم و دستم و روی گردن دردناک و کبودم گذاشتم و شروع کردم به سرفه
کمرم داشت میشکست
و از طرفی تو حجم حرفای سنگینش خشکم زده بودم
پشتشو بهم کرد و اروم گفت:
_ پس هر حرفی میزنم فقط میگی چشم
خدایا من با این همه آتویی که دست این دارم چه جوری حالشو بگیرم
رسما بیچاره شدم
بعد از رفتن بهار با اخمی که بخاطر حرفایی که زده شده بود روی پیشونیم نشونده شده بود کیفم و بقیه وسایلمو از روی میز چنگ زدم و بدون خدافظی به سمت در رفتم که با صداش سرجام ایستادم
_ فردا راس ساعتی که بهت پیام میدم حاضر میشی
و مکثی کوتاه کرد و ادامه داد:
_ حالام برو
و نفس عمیقی کشید و زیر لب جوری که بخواد من نشنوم زمزمه کرد:
_ بوش هنوز هست
و بازم نفس عمیق کشید
با اعصابی خیلی داغون از استدیو بیرون اومدم
اون دختر مگه چی داشت که انقدر فریاد مجذوبشه؟!
چی داشته؟!
با ذهنی سردرگم و کلافه سوار موتورم شدم و راه خونه رو پیش گرفتم
توی راه به رفتار فریاد مقابل بهار فکر کردم
اون کوه یخی و غرور وقتی بهار اومد از بین رفت
romangram.com | @romangram_com