#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_60
وارد یه مغازه عطر فروشی شدیم... دو نفر تو مغازه بودن یه مشتری و یه فروشنده...
ثنا:سلام
فروشنده لبخندی گفت و سلام کرد
پسر دیگه برگشت عه اینکه استاد آریا ست خدایا من چرا همش اینو تو بازار ببینم
اوف....
لبخندی زدو سلام کرد و گفت : اومدین قبرستون😁
به چشم غره بهش رفتم
فروشنده با تعجب گفت:شما همو میشناسین!😳
آریا:بله دانشجو یه جدیدم هستن معرفی میکنم دوستم رامین .....رامین جان تو هم حتما خانم
معتمدو میشناسی و ایشونم ..به ثنا اشاره کرد محافظشون ثنا خانم هستن تازه از لندن اومدن
این از کجا میدونه😳
رامین با لبخند گفت:بله کیه که ایشون و نشناسه خب چیزی میخواستین
ثنا:یه عطر سرد خوشبو میخواستیم
رامین :بله بفرمایید اینجا
چند تا عطر روی میز گذاشت کناره آریا وایستادم وای دوباره قلبم تند تند میزنه ... بی توجه
بهش عطر هارو بو کردم از یه عطره فرانسوی خوشم اومد گفتم من اینو میخوام
رامین: چشم
به آریا نگاه کردم که دیدم داره زیر چشمی نگاهم میکنه تا دید نگاهش میکنم ..سرشو برگردوند
اونور....
یعنی ممکنه اونم دوستم داشته باشه😕🤔
romangram.com | @romangraam