#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_50
چشماشو بست جعبه رو تو دستش گذاشتم که چشماشو باز کرد
متعجب به جعبه مخمل نگاه کرد و درشو باز کرد تا گردنبندو دید با خوشحالی جیغ زد :
عاشقتم النا
ادامه داد: بیا بندازگردنم بدو .. بدو دیگه
رفتم گردنبنده ازش گرفتم انداختم گردنش
بغلم کردو گفت: ممنون
_خواهش عزیزم
ثنا:برای نیکا هم سفارش دادی
_بله
دوباره با ذوق گفت:وای الی خیلی قشنگه
یه چشم غره بهش رفتم و گفتم: یه بار دیگه بگی الی من میدونم با تو
قیافشو مظلوم کردو گفت:ببخشید
_خیلی خب قیافتو اونجوری نکن
ثنا:النا بیا بریم شنا
چشمام دیگه از این بیشتر باز نمیشد
ثنا:چی شد برا چی اینطوری نگاهم میکنی
_دختر تو همین الان رسیدی خسته نیستی چقد پر انرژی هستی
ثنا:اوف حوصلم سر رفت
romangram.com | @romangraam