#دل_من_دل_تو_پارت_85
-چی؟ شماره ی منو؟! دلیلی نمیبینم آقا مثلا تو خودت پلیسی این کارا چیه؟
-نه نه نه! فکر بد نکن پیش خودت برای یه مسئله ی کاری دارم این رو بهت میگم... چون دختر سرتقی هستی و مطمئنم از پس این کار بر میای و فکر کنم شرایطت کاملا واسه این کار مساعد باشه...
-منظورتونو نمیفهمم آقای محترم یعنی چی؟!
-فردا بعد از ظهر... بیا همونجایی که بهت آدرسشو میدم... میخوام راجب یه چیزی باهات صحبت کنم...
چشمام رو ریز کردم:
-وای به حالت اگه قصدت چیزی جز از این باشه!
-دختر تو چرا اینقدر بدبینی؟! دِ مـن که پلیسم! از پلیس هم میترسی؟!
-گفتم از کسی جز خدا نمیترسم... ولی بدم میاد از همتون، بگذریم یه سوال... چرا تو این مدت تعقیبم میکردین؟ نگین نه که خودم حالیم بود همیشه یکی دنبالمه!
-خوشم میاد خیلی زیرکی! بعد از ظهر راجبش صحبت میکنیم به همین سوالت مربوط میشه.
با اخم سری تکون دادم :
-باشه پس فعلا...
-مراقب خودت باش....
زل زدم تو چشمای عسلی داغش... یعنی چی میخواست بهم بگه؟! آدرس رو بهم داد توی یه کافی شاپ بود... طبق معمول نفسی عمیق کشیدم و از اونجا زدم بیرون..
خب! حالا نه خونه دارم نه کار!!! دیگه سر بزارم بمیرم با آبرو ترم ! نفسی عمیق کشیدم.. دیگه کم آورده بودم واقعا کم آورده بودم.. نفسی عمیق کشیدم توی کیفم پول بود...پولا رو برداشتم و پوزخندی زدم.. تا الان نمیدونستم.. الان که میدونم! پول رو گرفتم و انداختم توی رود... همون بهتر که بدون پول سر کنم تا اینکه پوله حرومه یه آشغالی که باعث اعتیاد دیگرانه داشته باشم!
توی پارک نشسته بودم و به اطرافم زل میزدم حوصلم سر رفته بود و حسابی گرسنم کرده بود... لبخند نشست کنج لبم خوبه همیشه توی کولم یه لقمه میذاشتم! اگه برش نداشته باشن.سریع لقمم رو در آوردم و خوردم.سیر شده بودم چون معدم جای زیادی نداشت زود سیر میشدم!
خسته شده بودم کولم رو انداختم پشتم و اینقدر حوصلم سر رفته بود گوشیم رو برداشتم ! خاموش بود گمونم شارژش تموم شده! روشنش کردم.. بله اصلا شارژ نداشـت... اما کلی زنگ از سایه داشتم... پوزخندی نشست کنج لبمو گوشیم رو خاموش کردم و انداختم توی کیفم..
ساعت ها گذشت و من کارم شده بود چرخ زدن و فکر کردن! اما آخرش بی نتیجه موندن بود! نفسی عمیق کشیدم باید چیکار میکردم؟! اما مهم اینه اول یه کار پیدا کنم! نگاهی به ساعت انداختم.. باید کم کم میرفتم پیش اون پسره رامتین! نمیدونم اما چون پلیس بود بهش اعتماد داشتم... اما... خب با این حال یه پسره.. ولی شاید کار مهمی باهام داشته باشه! اگر هم حرفی انحرافی زد همونجا دهنش رو میبندم سرشم لای گیوتین میذارم!
به سمت کافی شاپی که همون نزدیکا بود رفتم.. نگاهم به بی ان و مشکی رنگی خورد پس اومده... اخمام رو توی هم کشیدم! نخواستم فکر کنه از خدام بوده بیام! نشسته بود سر یکی از میزا و چشم بعضی دخترا هم دنبالش بود! خوشگل بود اما قرار نبود من بی جنبه بازی در بیارم.. همین طور که تا الان در نیاوردم و از همشون متنفر بودم! با دیدن من لبخندی کنج لبش نشست! ولی در عوض به اخمای من اضافه شد.. نشستم:
romangram.com | @romangram_com