#دل_من_دل_تو_پارت_77


-هو آقا! چی چیو دستگیرش کنین؟! من اصن نمیدونم ای چی هست!

-تو دادگاه مشخص میشه !

به دستم دسبند زدن و من فقط با جیغ جیغ کردن سوار ماشین پلیس شدم...

***

نشسته بودم روی صندلی توی یه اتاق گرفته که فقط یه شیشه ی بزرگ روی دیوارش بود و جلوی صندلیم یه میز مربعی چوبی بود اون روش هم یه صندلی دیگه! اخمام عین سگ توی هم بود و با پام رو زمین ضرب میرفتم یهو عین برق گرفتها پا شدم و داد زدم:

-این دیگه چه مسخره بازییه من واسه ی چی اینجام؟!

تا اینو گفتم در باز شد و همون پسره ی چشم عسلی وارد شد! اخمام رو دادم توی هم و غریدم:

-چرا دست از سر من بر نمیدارین؟! چرا به جرم کاری که نکردم اینجام؟!

-بشین!

صدای تحکم بارش داشت حرصم رو در میاورد انگشت اشارمو گرفتم سمتشو با حالت تهدید و با چشمایی که از عصبانیت گر گرفته بود گفتم:

-ببین یارو! هر کی میخوای باش اما حق نداری سر آرامش داد بزنی! من ننه ی اون پسریو که سر من داد بزنه مینشونم به عزاش تو که جای خود داری!

یه تای ابروش رفت بالا و با لبخند گفت:

-منو تهدید میکنی؟! تو داری یه مامورر مبارزه با مواد مخدرو تهدید میکنی؟!

-حالا تو هر جور میخوای فکر کن عین آدم باهام حرف بزن تا عین سگ جوابتو ندم!

مهربون شد:

-باشه باشه تو راست میگی! بشین .

نشستمو زل زدم به رو به روم و اون هم نشست داشت منو باز جویی میکرد ای خدا همینم کم بود! گفت:

-خانوادت کین؟!

romangram.com | @romangram_com