#در_تمنای_توام(جلد_اول)_پارت_62
***********
-الو سلام سام کجایی؟
-سلام دارم میرم دانشگاه کاری داشتی؟
-این رمزی که قرار بود بازگشایی بشه رو کجا گذاشتی؟سرهنگ گفت دست تو بوده.
-وای نکیسا دست منه.تو داشبورد ماشینه،برده بودم خونه که اگه بتونم حلش کنم.
-وای پسر چقد تو گیجی،صبر کن بیام ازت بگیرم.
-باشه جلو دانشگاه منتظرتم.
تلفن را که قطع کرد سوار ماشینش شد و به دانشگاه رفت.جلوی در دانشگاه جای پارکی برای ماشینش پیدا کرد.پیاده شد و به سام زنگ زد.
بعد از چند دقیقه سام را دید که با کاغذی تا خورده به سویش می آید.دستی برایش تکان داد و منتظر شد.سام به او نزدیک شد کاغذ را به دستش داد
و گفت:ببخشید داداش عجله ایی شد یادم رفت.
-اشکال نداره،سرهنگ دنبالش بود..حالا چیزی هم پیدا کردی؟
-آره حالا بعد دانشگاه میام اداره برات توضیح میدم.
-باشه پس من برم.
خواست برود که سام گفت:تا اینجا اومدی بزار پری دریاییمو نشونت بدم.
نکیسا لبخند زد به ماشین تکیه داد و گفت:خب کجاست؟
-تو راهه الانا می رسه صبر کن.
-اوه ببین مرد گنده چه ذوقیم می کنه.جمع کن خودتو.
سام مشتی به بازوی نکیسا زد و گفت:نه که تو برا نامزدت له له نمی زنی بچه پرو!
دوباره نقش آلما در ذهنش پررنگ شد.آهی کشید و گفت:من میمیرم براش
و در دل گفت:اما حالا فهمیدم...
سام خندید و گفت:تو که از من بدتری.
نکیسا لبخندی به غم نشسته روی لب آورد و ساکت شد.نمی دانست چقدر طول کشید که ماشین آشنایی کنار ماشینش پارک کرد
.سرش را که چرخاند آلما را دید که از ماشین پیاده شد.نگاهش ماتم زده شد.اما آلما که آن دو را ندیده بود بدون توجه به سوی دانشگاه رفت.
سام با خوشحالی و هیجان به پهلوی نکیسا زد به آلما اشاره کرد و گفت:
-اینم پری دریایی من!
یک لحظه انگار به قهر چاه فرو رفت.احساس خفگی کرد.با صورتی رنگ پریده و چشمانی ترسیده به چهره سام نگاه کرد و گفت:این؟!
-آره،به نظرت چطوره به هم میایم؟
-سام،اون....
حرفش آنقدر سنگین بود که خودش هم باور نداشت.سام دوستش بود و آلما تنها عشقش و زمانی نامزدش.باید بی رحم می بود.
چون واقعا نمی توانست او را از دست دهد.سام با نگرانی به نکیسا نگاه کرد و گفت:چی شده نکیسا؟اون چی؟حرفتو کامل کن.
نکیسا آب دهانش را به زور قورت داد و گفت:سام،اون آلماس،دختر عمه ی من،نامزد من!
سام به شدت یکه خورد.رنگش به وضوح پرید.با لکنت گفت:شو...خی..می کنی؟
نکیسا فقط سرش را تکان داد.سام دو دستش را روی سرش نهاد و روی زمین نشست و گفت:وای،خدا منو ببخشه.
تمام آرزوهای سام دود شد و به هوا رفت.همه چیز بهم ریخت.چه آرزوهایی که نداشت.چه خیالاتی که با پری دریاییش نداشت؟
وای او به ناموس بهترین دوستش چشم داشت.حالا چه می کرد؟آنقدر شرمنده بود که عشق یادش رفته بود.دوست داشت همان موقع می مرد و در صورت نکیسا دیگر نگاه نمی کرد.
نکیسا حالش را درک کرد.کنارش نشست و گفت:بلند شو مرد،تو مقصر نیستی تو نمی دونستی.
سام بدون آنکه نگاهش کند گفت:نه من بهت خ*ی*ا*ن*ت کردم،به ناموست چشم داشتم تا آخر عمر خودمو نمی بخشم.
romangram.com | @romangram_com