#در_تمنای_توام(جلد_اول)_پارت_58
با آلما به طبقه اول فست فود رفتند.حدس کیان درست بود ماهان پشت میز نشسته بود و غرق مطالعه چیزی بود.با
ورود آن دو به احترام بلند شد و خوش آمد گفت.کیان روی یکی از مبل های راحتی اتاق نشست و گفت:چطوری رفیق؟
ماهان نگاهی به آلما انداخت و قبل از اینکه جواب کیان را بدهد گفت:شما چرا نمی شینید؟
آلما با کنایه گفت:کسی تعارف نکرد.
ماهان از این کنایه آشکار دختر جوان پی به گستاخی او برد.لبخندی زد و گفت:شرمنده ام مادام حالا بفرمایین.
آلما مانند شاهزاده ایی نشست و پرسید:جزوه من چی شد؟
ماهان دسته ورقه ایی را جلویش گرفت و گفت:بفرمایین صحیح و سالم،فقط من اونا رو مطالعه کردم.واقعا از بودن این همه بیماری روانی تعجب کردم.
آلما ورقه هایش را گرفت و گفت:حالا کجاشو دیدین؟
بعد انگار چیزی یادش آمده باشد گفت:کیان گفت شما دوست نکیساین.می خواستم بگم نکیسا دیشب از ماموریت برگشت.
کیان تهاجمی گفت:دختره خل پس چرا الان میگی؟ اگه می دونستم نکیسا خونه اس میومدم یه سلام و احوالپرسی می کردم.
-حالا که گفتم برو احوالپریسی کن فقط موقعه ایی که تو اومدی اون رفت بیرون.
ماهان گفت:عالی شد،کیان شماره نکیسا رو بده یه زنگ بهش بزنم.
کیان شماره را داد و بعد از گفتگویی مختصر بلند شد.پشت سرش آلما هم بلند شد.ماهان آنها را تا جلوی در بدرقه
کرد.اما قبل از اینکه آلما از در خارج شود ماهان به آرامی کنار گوشش گفت:خانوم کوچولو دفعه دیگه مواظب جزوه هات باش من دیگه برات نمی نویسما.
آلما شوک زده به سویش برگشت.ماهان با لبخند برایش چشمکی زد و داخل شد.
آلما گیج از این برخورد سوار اتومبیل شد و تا آخر که به دنبال ستاره بروند و برگردند هیچ حرفی نزد.
**********
به شماره ناشناسی که روی گوشیش زنگ می خورد نگاه کرد با تردید جواب داد:بله
-به سلام سرگرد مملکت،آقا نکیسای گل چطوری؟
نکیسا هر چه فکر کرد تا بفهمد چه کسی به او زنگ زده به نتیجه ایی نرسید،پرسید:شما؟ به جا نمی آرم.
-از بس با معرفتی که به جا نمیاری.خیلی خب اونقد به اون مخ اکبندت فشار نیار،یادت نمیاد.اگه وقت داری بیا کنار دریا پارک دانشجو.
تعجب نکیسا بیشتر شد.اصلا مرد پشت خط را که اینقدر صمیمی با او حرف می زد را نمی شناخت.اما کنجکاوی باعث شد که بگوید:باشه ساعت 5 اونجام.
-قربونت پسر! منتظرتما،خداحافظ
تماس که قطع شد.نکیسا متحیر به گوشیش خیره شد.اما ناگهان صدای آلما توجه اش را جلب کرد.کنجکاوانه به سوی
اتاقش رفت.در اتاقش نیمه باز بود.صدای آلما را شنید که می گفت:اعصابم داغونه بیتا،لعنتی نمی دونم فایلی تحقیقی که
توش نوشته بودم کجا ذخیره کردم.اینقد با لپ تابم ور رفتم نسوزه خیلیه.
لبخندی روی لبهای نکیسا نشست.زیر لب گفت:دختره ی خنگ!
دوباره صدای آلما را شنید که گفت:اسمش راه های درمان پارانویید بود.آره پس چی؟نمی دونی چقد براش زحمت کشیدم.
نکیسا با فکری که به زهنش رسید لبخند زد و تقه ایی به در زد.آلما متعجب به در نگاه کرد.با دیدن نکیسا اخم هایش
را درهم کشید و بلند شد.جلوی در ایستاد و گفت:بله کاری داری؟
نکیسا خیلی خونسرد گفت:مامان تو حیاطه،مثل اینکه کارت داره،گفت بیام صدات کنم.
قیافه آلما کمی متعجب شد.زیر لب گفت:یعنی چیکارم داره؟
-اگه همینطور اینجا وایسی البته که نمی دونی چیکارت داره.
آلما تحقیر آمیز نگاهش کرد و گفت:فقط منتظر بودم تو بگی.
نکیسا از این بلبل زبانی او حرصش گرفت.اما خود را عادی نشان داد تا آلما برود.آلما نیز بی توجه به او در اتاقش را
بست و به حیاط رفت.نکیسا پشت سرش داخل اتاقش رفت.پشت لپ تاب نشست.به سرعت فایلی که آلما دنبالش بود را
پیدا کرد و روی دست تاب ذخیره کرد.فورا از اتاقش بیرون آمد.....آلما با حرص و عصبالنیت وارد خانه شد و
یکراست به سراغ اتاق نکیسا رفت.بدون آنکه در بزند.دستگیره را در دستش فشرد و داخل شد.از دیدن نکیسا که بی
romangram.com | @romangram_com