#چشمان_سرخ_آبی_پارت_44
البته من در این داستان تنها از ایدئولوژي هاي تالکین استفاده نکردم. با توجه به مطالعات چند ساله ام در زمینه
افسانه ها و اساطیر ملل ، الفها را با تصویرهاي مختلف در فرهنگ هاي مختلف تطبیق داده ام و به اجماع
رسیده ام. الف هاي این قصه و حتی موجودات دیگر آن برگرفته از بازتاب این موجودات در اساطیر و افسانه
هاي مختلف است که خود حاصل پژوهش هاي علمی درباره اساطیر و افسانه ها می باشد.
***
چند ضربه محکم به صورت آیدن خورد. آیدن با سرگیجه اي طاقت فرسا چشم گشود. نگاهی به اطراف
انداخت. خانه اي کوچک و چوبی می دید که با نور شومینه روشن شده بود. صدایی از پشت سرش به گوش
رسید.
- فقط شوکه نشو
پسرجوان و قدبلندي که خیلی از آیدن بزرگسال تر به نظر نمی رسید باگامهاي بلند قدم برداشت و کنار آیدن
ایستاد. صرف نظر از رنگپریدگی صورتش ، خوش چهره و جذاب به چشم می آمد. پوستی سفید و صاف و بینی
متوازن و کشیده. صورتی خوش فرم و لبهایی نیمه باریک که در نهایت توازن با بینی اش قرار داشت. ابروانی
کم پشت اما خوش حالت باچشمانی درشت اما سرخ رنگ. آیدن نفسش را حبس کرد. چشم هاي جوان قرمز
درخشان بود با برقی خونین که هر چند لحظه به چشم می خورد اما چهره اش غمگین و افسرده می نمود.
گویی سالهاست هیچ لبخندي روي لبهاي او ننشسته است. آیدن صاف نشست و پرسید:
- چه خبره؟
جوان کنار شومینه نشست و هیزم هایش را دستکاري کرد. آیدن از این بی محلی خوشش نمی آمد.
- پرسیدم چی شده؟ تو کی هستی؟
جوان جوان چشم هاي سرخ و غمبارش را به آیدن دوخت و پاسخ داد:
romangram.com | @romangram_com