#چشمان_سرخ_آبی_پارت_42


- حدس هم نمی تونی بزنی؟

آیدن به اندوخته هایش رجوع کرد و آنها را با ویژگی هاي ظاهري این زن جوان تطبیق داد.

- تو یه الفی *؟

زن لبخند محوي زد و درحالی که سر اسبش را به سمت جنگل می گرداند ، پاسخ داد:

- نه دقیقا ... اما حدست خیلی هم غلط نبود. آیدن ...

- اسم منو از کجا می دونی؟

- توي چشمات نوشته ؛ آیدن ... یعنی فرزند آتش.

- توي چشمام؟

- اسم کمتر کسی اینطور با روحش عجین میشه ...

زن اسبش را هی زد تا برود. آیدن با لحنی عاجزانه گفت:

- صبر کن. اسم تو چیه؟

- ساردینا ...

- ساردینا ممکنه جوابمو بدي؟

- چی می خواي بدونی؟

- من خون آشامم؟

- بهت گفتم که نیستی ... اما نمی دونم چی هستی.

- انسان؟

- هیچ انسانی ممکن نیست ما رو ببینه تو هم نترس ... تو این دیدار رو اصلا به یاد نخواهی آورد ...

ساردینا در میان سایه روشن درختان ناپدید شد اما صداي آوازش به گوش می رسید. این بار لحن آوایش را

romangram.com | @romangram_com