#چشمان_سرخ_آبی_پارت_37


پخش شود. الویس فریاد زد:

- چه غلطی داري می کنی؟

- همش ریخت.

حالا خون روي کابینت جاري شده بود و از آن آرام آرام به کف آشپزخانه می چکید. الویس بلافاصله از آیدن

روي گردان شد. آیدن به بهانه یافتن دستمالی یراي پاکسازي کنار الویس ایستاد. الویس نفس عمیقی کشید و

گلویش را صاف کرد. آرواره هایش کمی برجسته می نمود. آیدن مشکوکانه پرسید:

- دندونات درد می کنه عمو الویس؟

الویس که سر تا پا از استیصال لبریز شده بود ، پاسخ داد:

- تقریبا.

و با گامهایی آرام به راه افتاد. کنار کابینت توقف کرد و با نوك انگشتانش خون را لمس کرد و به نوك

انگشتانش خیره شد. خون روي دستانش که پیش از آن لخته بود ،ناگهان تغییر کرد و تازه شد. درست مثل

اینکه همین حالا آن را از رگهاي متورم انسانی زنده کشیده باشند. الویس دستاش را با دستمال پاك کرد و

گفت:

- حداقلش حالا گزارش لحظه به لحظت هیجان انگیز میشه.

* * *

آیدن تمام شب را بیدار مانده بود و به ستاره ها و ماه نیمه نگاه می کرد. نمی توانست واکنش هاي الویس را

درك کند. برخورد الویس با خون انسان به هیچ وجه با مواجهه آیدن با آن قابل مقایسه نبود. واضح به نظر می

رسید که الویس در برابر خون انسان شهوت نوشیدن داشت اما آیدن حتی نمی نوانست به آن فکر کند. الویس

براي اولین بار در عمر آیدن او را در وقایع اسرارآمیز زندگی شخصی اش دخیل کرده بود. درست مقابل چشمان

romangram.com | @romangram_com