#چشم_هایی_به_رنگ_عسل_پارت_94
در را به آرامی بست و به طرفم آمد .روبرویم ایستاد و پس از مکث کوتاهی، دستش را بالا آورد و بر روی قلبش فشار داد .پلکهایش را بست و به آرامی گشود و گفت:
- باز که تو چشمات رو این شکلی کردی!وقتی با تعجب نگام می کنی قلبم از حرکت می ایسته.تو به اندازه کافی چشمات درشت هست، خواهش می کنم دیگه این شکلیشون نکن!
حرفش را نادیده گرفتم و با همان هیجان گفتم:
- اینجا فوق العاده است!
- فقط اینجا؟!
به لحن شیطنت بارش خندیدم و در حالیکه آرام آرام شروع به قدم زدن میکردم گفتم:
- اینجا با صاحبش زیباست و البته فوق العاده!
همه زوایای اتاق را از نظر گذراندم و کنار گلدان زیبایی که بر روی میز قرار داشت و داخلش پر از گلهای نرگس شهلا بود، ایستادم .دستی روی آنها کشیدم و یکی را جدا رکدم. بدون اینکه به فرزاد نگاه کنم، پرسیدم:
- پس تو هم به گل نرگس علاقه داری ، چه جالب!
نزدیکم امد و بر روی مبلی نشست و با خونسردی جواب داد:
- نخیر خانم من به گل نرگس شهلا علاقه پیدا کردم!
- یعنی چی؟!
- پدر من عاشق گل و گیاهه، ولی من تمام زندگیم توی اعداد و اقلام و ترازنامه های شرکت و قراردادهام خلاصه شده! قبلا به گل علاقه نداشتم ولی حالا گل نرگس رو یه جور عجیبی دوست دارم!
خنده ام گرفت ، گل را برداشتم و بسمت آبنما و دیوار شیشه ای رفتم. نگاهی به شهر انداختم .سپس دستم را داخل حوض کردم و چند قطره آب به برگ گلها پاشیدم .وقتی بسوی فرزاد برگشتم .در بین راه، چشمم به تابلوی شعری افتاد که با قلم درشت و خطی زیبا خطاطی شده بود . شعر را به ارامی زمزمه کردم:
« چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور شدم»
تاریخی که در زیر شعر نوشته شده بود رعشه ای بر اندامم انداخت .من این تاریخ شوم را خوب به یاد داشتم . چرا که خودم هم در تقویم روی میزم دور آن یک خط قرمز کشیده بودم .دقیقا همان روز ی که من پس از آن سرماخوردگی و غیبت سه روزه به شرکت آمدم و ناامیدانه قصد قطع این عشق آتشین را داشتم .دردی مبهم قلبم را فشرد .یعنی فرزاد تا این حد به من علاقه داشت؟
با صدایی غمگین و درد آلودم گفتم:
- شعر زیباییه!
- بله ، ولی نه به زیبایی کسی که من این شعر رو براش نوشتم!
حسی لطیف وزیبا قلبم را به تلاطم واداشت .برای تغییر مسیر گفتگو پرسیدم:
- پس تو خطاطی هم می کنی؟چه جالب و چه زیبا! البته باید از دست خط خوبت حدس می زدم
romangram.com | @romangram_com