#چشم_هایی_به_رنگ_عسل_پارت_126
- آقای متین !این بار دیگه باید دعوت منو قبول کنید و بیایید خونه؟
جوابم را نداد و با اخمهای گره کرده به روبرو خیره شد .بلافاصله دریافتم که موضوع از چه قرار است و با خنده گفتم:
- فرزاد؟!
- جانم!
دلم در سینه فرو ریخت .از اینکه اینگونه شیفته و محبت آمیز جوابم را داد غرق در خجالت شدم .
- نمی فرمایید تو؟
- نه عزیزم ، دعوتت رو مثل همیشه به بعد موکول می کنم . فقط قبل از اینکه پیاد بشی باز هم بابت برخورد امروز و امشبم ازت معذرت می خوام . باور کن دست خودم نیست ، امیدوارم منو درک کنی. اگه ناراحتت کردم منو ببخش.تو که می بخشیدی ، مگه نه؟!
از لحن معصومانه اش قلبم در سینه فشرده شد .لبخندی زدم .
- من که گفتم ناراحت نشدم .در شمن شما بخشیده شده ای!
این را گفتم و پس از آنکه عینکش را جلوی ماشین قرار دادم، پیاده شدم .خم که شدم بلافاصله گفت:
- شیدا می دونم که اون هدیه، منظور گردنبنده؛ خیلی برات عزیزه ، ولی زات خواهش می کنم در حق این بنده حقیر یه لطفی بکن و اونو از گردنت باز کن! این طوری یه عمر شرمنده محبتت می شم!
از لحن نیمه شوخی و نیمه جدی اش خنده ام گرفت . خداحافظی کردم و آنقدر ایستادم تا اتومبیلش در خم کوچه ناپدید شد .
بمحض ورود به حیاط متوجه اتومبیلهای آقا وحید و دایی منصور شدم و حدس زدم که همه اینجا هستند . حدسم کاملا درست بود و بمحض داخل شدنم، کتی با چهره ای هیجان زده و جیغ و فریاد به سمتم دوید و پشت سرم پنهان شد . با ناباوری نگاهی به او و سپس به مهران که با لباسهای خیس از آب و تهدید کنان به سمتم می آمد، انداختم .بلافاصله پرسیدم :
- اینجا چه خبره؟! باز شما دوتا چه دسته گلی به آب دادید؟
مهران روبرویم ایستاد و با لبخند گفت :
- سلام بر زیباترین و بهترین دختر عمه دنیا ! خسته نباشید!
چهره اش شبیه پسر بچه های شیطان و بازیگوشی شده بود که زیر باران خیس شده اند . موهایش خیس و مرطوب بر روی صورتش پخش شده بود و او را جذابتر جلوه می داد .خنده ام گرفت :
- سلام، چقدر بانمک شدی مهران!
- اختیار دارید شیدا خدانم، نمک از خودتونه دریاچه ارومیه!
و پیش از آنکه فرصتی برای جوابگویی به حاضر جوابی اش به من بدهد، دست کتی را با عصبانیت گرفت و از پشت سرم بیرون کشید .کنی که تا آن لحظه در سنگر خود آرام ایستاده بود، در حالی که قهقهه می زد جیغی کشید.
واقعا که این دونفر چقدر شیطان بودند!کفشهایم را در آوردم و در حالیکه برای تعویض لباس به اتاقم می رفتم، خندیدم و دستی برایشان تکان دادم.
romangram.com | @romangram_com