#چشمان_سگ_دارش_پارت_49
میزد ،اشک حلقه شده درون چشمش را پس زد ،سعی کرد معمولی رفتار کند ،دلش نمیخواست کسی در این شرکت از این ماجرا چیزی بفهمد حتی
سوگل...
با صدای گرفته ی سوگل به خودش آمد :
«خب نگفتی ،چطور شد افتادی دنبال کار؟!»
دهان باز کرد تا چیزی بگوید ، باشنیدنِ صدای شخصی که بالای سرشان ایستاده بود زبان به دهان گرفت و نگاهش کرد..
« سلام خانوما، چه خوش و بشی راه انداختین،سوگل خانم معرفی نمیکنی؟»
ابرو بالا انداخت و به پناه اشاره کرد،سوگل از جایش بلند شدو با لبخندگفت:«سلام خوبین اقای طلوعی؟»به پناه نگاه کردو ادامه داد:«خانم شایسته هستن
،تایپیست جدیدمون »
پناه از جا برخاست و ارام سلام گفت،پسربا سر جواب سلامش را داد، کاپشن چرم مشکی رنگش را که یک طرفه روی شانه انداخته بود ،را برداشت ،دست
به کمر گرفت، با لودگی گفت:«این خانم شایسته اسم ندارن؟!»
اخم های پناه درهم فرو رفت ، با همان اخم و خشم به پسر نگاه کرد ، این پسر بی ادب و پررو بود بیش از اندازه هم پرروبود، بالاخره صدای سوگل را
شنید :«چرا اتفاقا اسم قشنگی هم دارن ،پناه...اسمشون پناه س اقای طلوعی »
پناه نگاهِ چپکی به سوگل انداخت ،هیچ خوشش نمی آمد همچین آدم جلف و پررویی اسمش را بداندو برزبان جاری کند، پسر انگشت اشاره اش را به
romangram.com | @romangram_com