#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_60


دامون-کجامیری؟

-رشیدزنگ زدگفت یه کاره فوری داره بایدبرم توهم بروپیش کیومرث مثل اینکه خبرای جدیدی داره..

-باشه زودتربروشک نکنه..

-میبینمت!

-به سلامت! ......

رویاموهای صورتیشودوره انگشتاش تاب دادوبالذت به دهن باباش خیره شد..

رشید-فکرمی کنم آخره همین هفته مناسب باشه توچی میگی دختره گلم؟

-هرچی عشقم بگه توچی میگی دارینوش؟

-بایدبرنامه هاموچک کنم همینطوری یهویی نمیشه..

رشید-این قضیه هرچه زودترحل بشه بهتره منم میتونم باخیال راحت مرخصی بگیرمودم ودستگاه روبسپارم به دختروداماده عزیزم!

(غزل)

چشماموکه بازکردم باحیرت به دیواروسقف طوسی رنگ اتاق چشم دوختم باترس روی تخت نیم خیزشدم لباس تنم نبود،فقط ملاحفه ی نازکی دورم پیچیده شده بودقلبم دیوانه واربه سینم می کوبید،نگاهم اول روی پوسترعکس بتیس ثابت موندوبعدنوشته ی قرمزرنگی که بارژروی آینه نوشته شده بود:خیلی خوش گذشت عسلم،بی نهایت شیرین بودی!فقط کاش من تصاحبت کرده بودم!!!

romangram.com | @romangraam