#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_144


-بله..

نگاهی عمیق به ورقه هاانداخت وبالبخندسربلندکرد-تبریک میگم،شماباردارین خانم شایگان!

باهیجان دستاموبهم کوبیدموازته دل خندیدم-وای خدایامرسی دمت گرم!

-این آزمایش های خون هم،باهم مطابقت داره خون تپش شایگان نودونه درصدباخون آقای دارینوش شایگان هماهنگه...

شوک زده وسط اتاق ایستاده بودم اصلانمیدونستم چه عکس العملی نشون بدم،تپش بچه ی دارینوش بودنه بتیس،چراخودم متوجه نشده بودم؟وای اگه دارینوش بفهمه چی میشه؟دوتاخبرخوب یه جاباهم اونم درست توروزه تولدش!باشوق ازدکترتشکرکردموبیرون اومدم،ثمره باکنجکاوی ازجاش بلندشدوبه سمتم اومد.

-چی شد؟حامله ای؟

-آره..

باشوق پریدیم بغل هم-تپش بچه ی دارینوشه ثمره.. ازپوست وخون من ودارینوش!

-وای خداباورم نمیشه..زودباش بشین توماشین بریم شرکت بابات پیش دارینوش..

-چقدهولی تودیوونه مثلاقراره امشب سوپرایزش کنما!

-اوه یادم رفته بود راستم میگی پس بریم یه کادوی توپ واسه این پدره نمونه بگیریم..

-بایدتانیم ساعت دیگه بریم مهددنبال تپش دیرمیشه.

romangram.com | @romangraam