#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_138
-فقط یه جمله...نصفه ونیمه وبی حسم که باشه منوپیش تونگه میداره،فقط می خوام بشنوم که بودنت کنارم دلیل داره،فقط می خوام بفهمم که تمام سعی وتلاشم برای خوب شدنت الکی نبوده،یه بارهم که شده بااین چشمای یخیت زل نزن توچشمام تاقلبم آروم بگیره،پس چرامعطلی؟مگه نیومده بودی که پشیمونم کنی؟فک کن تازه باهم آشناشدیم ومی خوای اعتراف کنی...
سخت بود،ولی نبودش سخت تر،حداقل تواین چنددقیقه فهمیده بودم که چقدمی خوامش!
-باشه قبول توبردی،تویه علف بچه منوازخودم دورکردی،من عاشقت شدم همونطورکه توبچگی عاشقت بودم صرفانیومدم سمتت واسه نجابت وپاکی وزیبایی،به سمتت کشیده شدم چون توواسم بابقیه فرق داشتی،دخترای زیادی توزندگی من اومدن ورفتن ولی همشون یابه خاطره تیپ وقیافم بودیابه خاطره پولی که تودست وبالشون میریختم،ولی توعاشق دارینوش سنگدل شدی،عاشقه خشونتشوزورگوییاش،همینارومی خواستی بشنوی دیگه؟
چشمای قشنگ مشکیش پره اشک شده بود-دوباره بگو!
-چیو؟
-حست به منو،می خوام دوباره بشنوم..
-نمیشه..
-چرا؟
-چون روت زیادمیشه...
(غزل)
-واسه چی اینقدمقاومت می کنی؟توکه بالاخره اونیوکه بایدمی گفتیوگفتی،دیگه نمیتونی خودت وواسم بگیری..
-بشین توماشین زیادیم حرف نزن واسه فکت خوب نیست!
romangram.com | @romangraam