#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_136
-پس چی شد؟
-هواپیمابلندشده...
دنیاروسرم خراب شد،تمام تنم به لرزافتاده بود،دستاموروی قلبم مشت کردمونشستم روی زمین،مردی که کنارم ایستاده بودبازوموگرفت ونشوندم روی صندلی چندبارمحکم زدزیره گوشم که ازشوک بیام بیرون وقتی دیدتکون نمیخورم لیوانی آب آوردوپاشیدتوی صورتم،صدای ظریف زنونه ای توی گوشم نجوا شد..
-این آقاچش شده؟
-نمیدونم یه لحظه دیدم صورتش کبودشدوافتادزمین..
-دستشوگذاشته روقلبش،دردمی کنه؟
-نمیدونم والاحرف که نمیزنه..
-من دکترم میتونم معالجش کنم شمابرویه آب قندبیار!
-باشه باشه..
دستای گرمی روی شونه هام نشست،دستای همون زن بود،باخشم مچ دستاشوسفت چسبیدموپیچوندمش حالاازپشت توبغلم بود...
-وحشی!بایدواقعامیرفتم تاآدم می شدی!
خواب بود؟یاشایدم هنوزتوشوک بودم..صدای غزل بود،عطره خودش بود،فقط یه نفرتودنیاجرات می کنه به من بگه وحشی!فقط یه نفرمنوبارفتنش تهدیدمی کنه..
romangram.com | @romangraam