#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_130
آخرین دروهم بازکردم،مثل همیشه دلرباوخیره کننده!کت شکلاتی پوشیده بوکه آستیناشوتاآرنج زده بودبالا،زیرشم تیشرت یقه هفت سفیدباشلوارکتان کرم یه دسته گل پرازرزای قرمزعاشق رزم اونم قرمزش. دستمودرازکردم گل وبگیرم کشیدش عقب..
دامون-خالی خالی که نمیشه!
-این یعنی باج دیگه؟
-من میگم هدیه!اینطوری محترمانه تره میدونی درشان تونیست بالاخره مهندس مملکتی!
-پرووووو!!!
دامون-باشه بابا توفحشم بده...
خیلی سریع گونشوبوسیدموگل وگرفتم...
دامون-داشتم میمردم....
منوسفت به خودش فشارداد،هردوخیس آب بودیم ولی هیچی مهم نبود. همینطورکه توبغلش بودم رفتیم توخونه منوگذاشت روزمین.....
دستشوازروچشماش برداشت ودست من وهم گذاشت روی قلبش،بی اختیارچشام پره اشک شددست خودم نبودهربارتوی چشمای سه رنگش نگاه می کنم یادم میادکه چه قدرعاشقشم!که چطوری میشه که فراموشش کنم؟مگه میشه دامونوازیادبرد؟دستاموازبین دستاش دراوردموپشت بهش درازکشیدم،سخت بوداینقدربهش نزدیک باشی و نتونی لمسش کنی!دستاش روی بازوهام نشست،بی تاب برگشتم سمتش بدون حرف زل زده بودتوچشام وچیزی نمی گفت.صورتشوبه صورتم نزدیک کردامامنصرف شدوعقب کشید!تردیدداشت اینوخوب میدونستم،امانیازم توی چشاش بیدادمی کرد..............رودستاش بلندم کردخوابوندم کناره شومینه،خوشم میومدازاین که به فکره همه چی هست.........زیره گوشم خیلی اهسته گفت-دلم واست تنگ شده بود،زیبای خفته!
*غزل*
باصدای بوق ماشینش ده مترپریدم هوا،اشکاموباکف دست پاک کردموبه رفتنم ادامه دادم....
romangram.com | @romangraam