#چراغونی_پارت_90
تمام حركاتش آروم بود لباس ها رو تا ميكرد ميداد تا خودم اونا رو بچينم. آروم و شمرده به تمام سوالاتم جواب مِيداد ...بعضي موقع ها ساكت ميشد ...
وقتي نگاهش ميكردم ميديدم داره با حسرت به قاب عكس مادرم نگاه میکنه و گاهي هم آه مي كشيد ...
تو انتخاب لباسي كه مي خواستم بپوشم كمكم كرد. يه بلوز بلند پوشيدم كه مرسده بهش مي گفت تونيك ...همراه شلوار جين سورمه اي ....
اتاقمو كه مرتب كرديم ازم خواست تا استراحت كنم ولي خودم خواستم بيشتر كنارش باشم تا يكم از مادرم برام بگه. چون ميديدم خيلي دوست داره منو با اون مقايسه كنه حتي وقتي لباس ميپوشيدم گفت:
مادرت از تو خيلي تپل تر بود. تفاوت تو با مادرت اينه كه تو هم خيلي لاغري و هم رنگ چشمات!
چشم هاي مادرت رنگ چشم من بود ...
به چشماش نگاه كردم گرين خيلي خيلي تيره ....چرا تا حالا دقت نكرده بودم كه چشماي مريم جون چقدر زيباست ...شايد به خاطر عينكي كه ميزد!!
توي آشپزخونه روي ميز نشسته بودم و به ظرف نارنگي جلوم نگاه ميكردم ... هنوز كاملا نرسيده بود و خيلي ترش بودن
با هر دونه اي از اون كه تو دهنم مي ذاشتم چشمامو ميبستمو صورتمو جمع ميكردم همينم باعث شده بود كه مريم جون كلي بهم بخنده ...
_ به به... ميبينم كه مادر بزرگ و نوه خوب خلوت كردين
romangram.com | @romangram_com