#چراغونی_پارت_89
صداي در همزمان شد با برگشتن من به طرف در و داخل اومدن مريم جون همراه ظرفي كه توی دستش دود مي كرد ...
سرمو كمي كج كردم و دقيق به ظرف خيره شدم. مريم جون آروم آروم به من نزديك شد...
همين طور كه نشسته بودم كمي خودم رو به عقب كشيدم. ترسيدم که نكنه محتویات اين ظرف رو که معلوم بود خیلیم داغه روي من بریزه...
ولي اون ظرف رو آروم دور سرم چرخوند ... و چيزي زير لب زمزمه كرد ... با ديدن اين دود ياد روزي افتادم كه اولين بار مسعود رو ديده بودم ...
_چيكار ميكنين مريم جون ؟!
_اسپند برات دود ميكنم ... براي اينكه دور بموني از چشم زخم.
حالا هم بزار با هم اتاقتو مرتب كنيم. تا چند ساعت ديگه مهمونا ميان و تو هنوزهم اينجايي گل دخترم.
چقدر از لفظ گل دخترمي كه مي گفت خوشم مي اومد حتي دوست داشتم اسمم نورا نبود و جاش گل دختر بود.
با هم اتاقو مرتب كرديم اين بين رفتار هايي ميكرد كه خيلي بيشتر از شخصيت مادر بزرگم خوشم مي اومد ...
romangram.com | @romangram_com