#چراغونی_پارت_81


ايندفعه مسعود بود كه اون پسر رو شهروز خطاب كرد ...

ولي مرسده هنوز حرف مسعود تموم نشده تند جواب داد :

_باز تو قاشق نشسته خودتو انداختي وسط بزرگترها ... من كي هر ماه تصادف كردم ...

كمي سكوت كرد وقتي ديد پسره ساكت نگاش ميكنه گفت :

خوب يه ماهه هيچ تصادفي نكردم ...

لبخندي زدم از مرسده با اين رانندگيش بعيد نبود كه زياد تصادف كنه ... ولي مرسده عصباني بود ...

مطمئنم.... از صورت ِ سفيدش كه الان قرمز شده بود و نفس هاي بلندي كه مي كشيد معلوم بود كه عصبانيه ...

ولي پسره بي خيال به طرف امين برگشت كه هي خودشو بالا پايين مينداخت تا پسره ببينتش ... (خوب چرا اين پسر حرف نمي زد؟! اگه صداي ما رو نميشنيد مي گفتم " كرو لال ِ " ولي خيلي خوب صداي ما رو مي شنيد )

شهروز دستاشو مشت كردو به طرف مشت دست راست امين كه به طرفش ميرف زد و گفت:

_ببين كي اينجاست؟! چطوري مرد بزرگ ؟

حركت دستاشون خيلي جالب بود...

_ شما چطورين نورا خانم؟


romangram.com | @romangram_com