#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_2
بر تن آفتاب سوخته زمین
بوسه می زنند
بی هیچ آبی که در رگش جاری
بی هیچ تحسین که بر لب ها جاری تر....
رُمان کاکتوس پارت ۱
پله ها رو به سختی یک به یک رد کردم و برای بار صدم اونا رو شمردم.
بعد از رد کردن ۳۷ مین پله به در ورودی خونه رسیدم.
خونه نه، ماتم کده بود. جایی که توش همیشه احساس امنیت می کردم حالا دیوار به دیواراش قصد داشتن جونم و بگیرن.
نفسام به شماره افتاده بود. با صدای بلند پوفی کشیدم ، کلید رو چرخوندم و وارد شدم.
اشکان طبق عادت روی مبل روبروی تلویزیون خوابیده بود.
خوابی سنگین که حتی صدای سرسام آور زنگ گوشیش هم اثری در بیدار شدنشش نداشت.
پتو رو روش کشیدم، شیشه ی های خالی الکل و ته سیگار هاش و از روی میز جمع کردم و دور ریختم و به سمت اتاقم رفتم.
دقیقا ۵ ماه بود که زندگی نکرده بودم،
۵ ماه بود که درست نخورده بودم، نخوابیده بودم...
۵ ماه بود که روز به روز بیشتر می سوختم و از عذاب وجدان ذوب میشدم.
دقیقا ۵ ماه بود که نوید رفته بود...
ترکمون کرده بود، بدون هیچ خبری،
هیچ اثری...
نگاهی به خودم تو آینه اتاق انداختم، و برای بار هزار و هفتصد و شصت و سومین بار به خودم فحش دادم.
کاش ساعت زمانی وجود داشت تا میشد به عقب برگشت و اشتباهات رو جبران کرد.
ای کاش هیچوقت اینطوری نمی شد
romangram.com | @romangraam