#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_58


با شنیدن صدای خانمی از پشت ، برگشتم و به زن 23 ساله رو به روم خیره شدم ، زیبا بود ، مانتویی مشکی با نگین های طلایی و شلواری دم پای طلایی ، و با شالی ساتن مشکلی طلایی، بی نهایت جذاب شده بود .

لبخندی زدم - سلام ، جانم

کمی جلو اومد و دستم رو فشرد ، بوسه ای ظاهری روی گونه اش کاشتم که گفت -خوشبختم عزیزم ، من ژیلا وطن خواه هستم

لبخند زدم - خوشبختم ، دل آرا حکمتی !

از خوش رویی ژیلا خوشم اومد ، ولی معلوم بود اون یکی پر باده !

ژیلا تک خنده ای کرد و به مسیر نگاهم ، نگاه کرد - شیلا ، نامزد طاهر !

خواستم بپرسم کدوم یکی ، که خود شیلا به سمت پسری با تیشرت جذب خاکستری و شلواری جین رفت .

ژیلا رو به سالن هدایت کردم .

وارد آشپزخونه شدم ، لیوان هارو از شربت پر کردم و روی سینی گذاشتم ، چند تار موم روی صورتم ریخت ، پشت گوشم گذاشتم و با قدم های محکم به سمت سالن رفتم.

با نزدیک شدنم .پسری با پیرهنی چهارخونه و شلواری مشکی تند بلند شد ، و به سمتم اومد .

لبخند زد - بدین به من

نا مطمئن نگاهش کردم که ژیلا گفت - دل آرا جون بده مهرسام بیاره

سینی رو با لبخند به مهرسام دادم و نشستم .

نگاهی کوتاه به ژیلا که کنار مردی اتو کشیده نشسته بود ،کردم ، کنجکاو مرد رو بررسی می کردم که ژیلا لب زد - شوهرم، کیان !

لبخند زدم پس ژیلا متاهل بود، و تنها شاید مهرسام و پسری که کنار ایلیا نشسته بود که مجرد باشن ، کلافه از صحبت های کاری ایلیا دستی بین موهام کشیدم.


romangram.com | @romangram_com