#بی_تو_دوباره_میشکنم
#بی_تو_دوباره_میشکنم_پارت_50
اصفهان رو میگم
عاشق شهرمم
(راسته، چون خودم اصفهانیم و چیزایی که تو رمان هست رو خودمم توش سر رشته دارم)
باید با عمو حرف بزنم و راضیش کنم...
به امید خودت خداجون
نیلوفر :
رسیدم خونه و بعد از تعویض لباس هام به سمت تلفن هجوم بردم....
شماره نگین رو گرفتم....
1بوق
2بوق
3بوق
نگین :بفرمایید
من :سلام، سلامت کو؟
نگین :شماااا؟
من.:نگیننننننننننن، نیلوفرم
نگین :من نیلو نمیشناسم، فقط یه بی معرفت میشناسم که هم اسم توهه،،،،، میشناسیش؟
من :خواهری غلط کردم، شکر خوردم، ببخشید، به خدا کلی مشکل داشتم و جویای احوالت از طنی بودم....
romangram.com | @romangraam